گزارش اخراج دانشجوی بهایی دانشگاه مازندران همراه با رنجنامه

17.03.09

به نام حق و به نام عدالت

به نام روشني كه پنهان مانده در پردۀ سياست.

روز شنبه 17 اسفند 1387 بعد از كلاس آناليز عددي، وقتي استاد محترم اسامي دانشجويان را خواند، متوجه شدم كه نام بنده در ليست كلاس نبوده. بعد به آموزش دانشگاه مراجعه و موضوع را پيگير شدم، و آنها چنين جواب دادند كه در مقابل اسم من  توقف تحصيل!!! قيد شده.

سپس براي اطلاع از علت آن، به سازمان مركزي آموزش مراجعه و با مسئولِ بخش ثبت نام و پيگيري امور دانشجوئي ، علت توقف تحصيل خود را جويا شدم.در پاسخ چنين گفتند كه: از حراست به ما امر شده كه بايد شما را از ليست دانشجويان حذف كرده و توقف از تحصيل را اعمال كنيم و علت اين مسئله را به ما نگفتند.

 در ادامه بيان كردند كه براي روشن شدن اين امر و آگاهي از كم و كيف آن، بايد به معاون سازمان مراجعه كنم و علت را به من خواهند گفت. من هم نزد معاون رفتم، ولي گويا در جلسه حضور داشتند و صحبت كردن مقدور نبود. لذا قرار شد كه روز بعد مراجعه و موضوع را پيگيري كنم...

روز بعد مجدداً به سازمان مركزي رفته تا بتوانم معاون را ببينم، ولي اين بار هم  در جلسه حضور داشتند، از ساعت 9 تا 12 منتظرشان ماندم تا جلسه تمام شود. بعد به حضورشان رفته و مسئله را در ميان گذاشتم و علت آن راخواستار شدم. نكتۀ جالب اين بود كه ايشان اصلاً در جريان نبودند!!! و مشخصات مرا گرفته تا موضوع را پيگيري نمايد.

سپس نزد مسئول ثبت نام آموزش رفته  و در جريان نبودن معاون در مورد اين قضيه را به ايشان گفتم ... در جواب، به صورت خيلي مختصر اظهار داشتند كه علت اخراج بنده صرفاً به خاطر اين است كه  من بهائي هستم.

 بعد با مسئولين تماس گرفتند كه به جناب معاون  اطلاع دهند كه علت اخراج من از دانشگاه چه بوده؟؟!!!!

طي اتفاقاتي كه افتاده و پيگيري هائي كه صورت پذيرفت، در روز شنبه 24 اسفند 1387 طبق گفتۀ معاون سازمان مركزي دانشگاه، دستور اخراج من از سازمان سنجش صادر گرديد و علت آن است كه من بهائي هستم.

بلي، به صرف بهائي بودن، بعد از گذشت 3 سال ( ورود به ترم 6 رشته رياضي محض)مرا از دانشگاه مازندران اخراج كردند.

 جامعه اي كه شعارش همبستگي دلهاست، حكومتي كه هدفش ايجاد الفت و محبت بين قلوب و ركن اساسي اش به وجود آوردن جامعه اي بر پايه  عدالت  مهر ورزي است و به آزادي عقيده و بيان، بنا به آنچه كه در قانون اساسي آمده و همچنين در اعلاميه حقوق بشر ذكر شده،اعتقاد داشته . ولي ظاهراً  سراج عدل خاموش و حكومت حضرت علي به فراموشي سپرده شده و شمشر ظلم از نيام بيرون آمده.

آيا اين معناي آزادي بيان و عقيده است؟

آيا اين معناي عدالت و مهرورزي و محبت و الفت  بين قلوب است؟

آيا روحيه خدمتگزاري كه در جامعه وجود دارد اين است؟

آيا اينگونه، قسط و عدل در جامعه انساني مستقر مي شود؟

قضاوت با شما  !  


فاران خوان يغما

کمیته پی جویی حق تحصیل بهائیان مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران 

مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران

HOME