بسم
الله الرحمن
الرحیم
به تمامی
حقیقت جویان
تاریخ و تاریخ
نگارانِ راستینِ
عصرِ ظلم و
بیداد
ناگفته
هایی تلخ به
روایت یکی از
یاران آقا سیّد
محمدحسین
کاظمینی
بروجردی
حوالي ساعت
يازده صبح
پانزدهم مهر
ماه یکهزار و
سيصد و هشتاد و
پنج شمسی ، مصادف
با سيزدهم
رمضان یکهزار
و چهارصد و
بيست هفت هجری
قمری، برابر
با هفتم اكتبر
سال دو هزار و شش
ميلادي .
طبق
معمول هر روز مردم
گرفتار ، بيچاره
و دردمند ، درب
خانه حضرت آيت
الله سيد محمدحسين
كاظميني
بروجردي تجمع
كرده بودند و
به جهت رفع
حوائج و براي
حل و فصل
مشكلات خود به
آنجا رجوع
كرده بودند.
در آن ساعت
تعدادي از نیروهاي
حكومتي وزارت
اطلاعات به
بعضي از بچّه
ها و محافظين
بيت آقا حمله
كردند كه حمله
آنها به جهت
ربودن و
دستگير كردن
اين عزيزان
بوده امّا با
هوشياري
دوستان و
محافظين ، خوشبختانه
آنها
نتوانستند
اين عزيزان را
دستگير كنند و
با سر و صدایي
كه در ابتداي
كوچه و خيابان
اوستا بوجود
آمده بود سایرین
سريعاً در
آنجا حضور
پيدا كردند و
اين حضور باعث
شد كه نیروهای
دولتی دست
خالي و ناكام
برگردند. بعد
از آن ، شرايط
به گونه اي شد
كه تمامي
محافظين از
بيت آقا خارج
شدند و دو سر
كوچه كه منتهي
ميشد به دو
خيابان اوستا
و زارع را
بستند و خود
حضرت آيت الله
سيد حسين
كاظميني
بروجردي با پاي
برهنه و كفن پوش
بيرون آمدند .
ایشان خواستند
به همه نيروها
چه دوست و چه
دشمن بگويند
كه اينجا براي
اعتقادمان ، براي
آرمانمان
حاضريم جان
بدهيم . ما با
كسي دشمني
نداريم ، با كسي
دعوایی
نداريم ، اهل
شورش نيستيم ،
اهل كودتا
نيستيم . بايد
بگویم كه
هفتاد روز
خانه ايشان در
محاصره و
همچنين در تهديد
و فشار وزارت
اطلاعات و
حكومت بود . بعد
از اين جریان
گشت كلانتري
دخالت كردند و
علّت تجمع را
سؤال كردند .
آنها يك سري
تعرضاتي
داشتند يك سري
اخطارهایي
دادند و يك
سري برنامه ها
را پياده
كردند ، امّا
باز هم با
هوشياري
دوستان ما و
آنهایي كه در
دور و بر خانه
بودند و حفاظت
خانه را در آن
هفتاد روز به
عهده داشتند ،
گشت نیروی
انتظامی متواري
شد . به فرموده
آقا بستن كوچه
ها ادامه داشت
تا اينكه تجمع
زيادي از مردم
عادي و رهگذر
در دو سر كوچه سرو
مشاهده مي شد . كم
و بيش ما تعرضاتي
را از نيروهاي
حكومتي كه سعي
مي كردند اوضاع
را به نحوي
ناآرام جلوه
بدهند و ما را
شورشي معرفي
كنند انجام می
گرفت. آنها اقداماتی
مي كردند براي
دور كردن مردم
و رهگذران .
محافظين بيت
آقا كه همه با
زبان روزه ، تشنه
و گرسنه
ايستاده
بودند ، در
برابر تعرضات
حكومتی همچنان
استقامت مي كردند.
در اين مدتي
كه ما در آنجا
بودیم
و حضور پيدا
كرديم ، كار
ما فقط دفاع کردن
بود. می
خواستیم به
همه بگوییم که
ما قصد حمله به
کسی را نداريم
، ما قصد تعرّض
به كسي را نداريم
، ما به كسي
فشار نمي آورديم
. ما خودمان از
كساني بوديم
كه هجده ساعت
مقاومت
خواهران و
برادران و
دوستاني كه
طالب دين سنّتي
بودند را ديديم
. با چشمان
خودمان حقایقی
را دیدیم که
بازگوشدنی
نیستند . ما
خود تاريخ
زنده ائيم و
حامل تصاویری
دردناک در
سینه هامان
هستیم . انشا
الله كه
بتوانيم
اينها را با
جزئيات بيشتر
و بهتر همراه با
تصاوير و
عكسهائي درباره
این جنایت غم
انگیز نشان
دهیم . امّا متأسفانه
تاکنون این
امکان برای ما
مهیّا نشده و از
سرنوشت
آنهائي كه از
اين اوضاع و
احوال تصوير
برداری کردند
اطلاعی در دست
نیست ؛ امّا اميد
داريم بتوان سرنخهائي
از دوستان پيدا
كرد .
اين
تاريخي است که
مدعیان عدالت
رقم زدند . آنهائي
که دم از امام
حسين ميزنند و
كربلایی
هستند بايد
كربلاي عصر كامپيوتر
و كربلاي عصر
ماهواره ها را
ببينند و مشاهده
کنند كه خط یزید
و خط ظلم هنوز
ادامه دارد . ببينند
با حق چه مي
كنند. ببينند
كه با عدالت
چه مي كنند . چه
بر سر مردم و
رعيّت و مخلوق
خدا در می آورند
. خلاصه چون
تشنّج بیشتر
شد ، جمعيت
مردم هم زياد
شد . اينها از
تجمع مردم مي
ترسیدند. حكومت
جمهوري كفر،
يگان ويژه و ضد
شورش را در دو
سر كوچه سرو
در خيابانهاي
اوستا و زارع
مستقر کرد. اين
استقرار
ادامه داشت و
از يك سو
پايداري محافظين
بيت آقا نیز
ادامه داشت . مدتي
گذشت و نيم
ساعتي به
افطار باقيمانده
بود که فرمانده
نيروي
انتظامي
تصميم به مذاكره
گرفتند. نماينده
بيت آقا با
هماهنگي حضرت
آقا به مذاكره
با نیروهای
امنیّتی نشستند
. آنها اعلام
کردند كه اگر
شما عقب نشيني
كنيد ما هم نيروهاي
خودمان را بر مي
گردانيم . ظاهراً
مذاكره به بار
نشست و طرفين شروط
را پذيرفتند.
نيروهاي ضد
شورش
خيابانها را
باز كردند و
تردّد در
خیابانها شكل
طبيعي خود را پیدا
کرد ، تا اينكه
موقع اذان
مغرب و زمان
افطار فرا
رسید . و آن زماني
بود كه روزه
دارها می بايست
افطار می كردند
ولي متأسفانه
اين حكومت ولایت
فقیه ! كه نمي
دانم اسمش را
چه باید گذاشت
از ورود خودروهایي
كه حامل
افطاري برای
روزه داران
بود خودداری
کردند . روزه
داراني كه
تقريباً حدود چهارده
ساعت گرسنه و
تشنه مقاومت کرده
بودند . افطار
نرسيد و در
شرايطي که
متأسفانه مردم
فقط نظاره گر
بودند ، بچّه
ها با مقداری آب
و مواد غذائي
ناچيزي كه به
همه نمي رسيد
افطار کردند.
همسايه ها به
نحوي كمك مي
كردند ولي
كفاف دوستان ،
محافظين و
روزه داران را
نمیداد. وقتی
صحبت از
محافظين مي
كنم طبيعتاً منظور
زنان و اطفال
شير خواره ای بودند
در دامن مادران
روزه دار.
محافظين ما
بچه هاي ده
دوازده ساله و
نوجوانان چهارده
ساله بودند .
محافظين ما
پيرمردهاي مو
سفيدي بودند
كه جز يك قطعه
چوب چيزي در
دستشان نبود . آيا
می شود که در
برابر يك ارتش
بيست ميليوني مسلّح
! با تكّه
چوبهاي شكسته يك
صندوق ميوه، شورش
و كودتا كرد ؟
آيا اين براي
تاريخ كافي
نيست تا به
قضاوت بنشیند
و مادري را
ببیند كه چگونه
آمده و چادر به
كمر بسته تا از
عقیده و آرمان
خویش دفاع کند
، یا پيرزني
كه با عصا
آمده بود تا
اثبات مظلومیّت
بروجردی و
یارانش را
بنمایاند ؟ اين
را بايد به
سربازان
گمنام امام
زمان گفت و
نمي دانم اين
حیوانات ، جنود
و قشون كدام
امام زمان
هستند كه دم
از عدالت و حق
ميزنند ؟
حتماً
منظورشان
امام خامنه
ایست ! زیرا
یقیناً آقا و
صاحبمان یعنی
بقیّه الله
الاعظم (عج) نه
آدمکش است و
نه فرمان به آدمکشی
میدهد .
اين
شرايط بعد از
نماز مغرب و
عشاء ادامه
داشت و دوستانی
كه در دو طرف
كوچه سرو ايستاده
بودند ، با
اينكه غذایي
براي افطار بدست
نیاورده
بودند شروع به
خواندن زيارت
عاشورا و
مناجات با مولاي
سر بريده شان
امام حسين (ع)
كردند . يكي دو
ساعتي كه از
نماز مغرب و
عشاء گذشت ، در
خيابان زارع
لباس شخصي هایي
كه قصد بهم
ريختن آرامش و
امنيّت را
داشتند هويدا
شدند . اينها
متأسفانه
بعضي از
عزيزان و
طرفداران آيت الله
را با پرتاب
سنگ زخمي
كردند . يك
ماشين ضربت از
يگان ويژه ضد
شورش جمهوری هفت
میلیونی حمله
كرد و با
پرتاب گاز اشك
آور باعث شد که
آمار مجروحين
و مصدومين ما
بالا رود و
اين جاي تأسف
داشت . افرادی
که نه تعرّضي
مي كردند و نه
حمله ای ، حتي
شعارهایي كه
محافظين این سيّد
مظلوم سر میدادند
، شعار يا
حسين و هيهات
منّا الذلّه
بود ، استغاثه
و دعا بود.
اينها
بايد نشان
داده شود ، فيلمهايش،
صداهايش ، تا دنيا
صدای
مظلومیّت
بروجردی را
درک کند . آنها
حتي شعارهاي
سياسي ندادند .
مرگ بر فلان زنده
باد فلان سر
ندادند . اينها
همه در چارچوب
اعتقاداتي كه
داشتند فرياد می
زدند و اين صدای
نحیف را جهان
اسلام بايد
بشنود. اين را آقاياني
باید بشنوند
كه روي
ميلياردها ثروت
بیت المال چمبره
زده اند و دم
از شيعيان
لبنان و
فلسطين و افغانستان
و اين و آن
ميزنند. در هر
حال اوضاع توسط
دوستان با هوشياری
کنترل گردید تا
شرايط دوباره
آرام شود . آنقدر
حُسن نيّت
داشتند كه نمي
خواستند
آرامش شهر بهم
بريزد . همه را آرام
می كردند تا
مبادا خون از
دماغ کسی
بریزد . از آن سو
لباس شخصي ها و
بسیجی های رهبر
نیز آرام شدند.
امّا دوباره
از سمت اوستا
يك حمله بسيار
شديدي صورت
گرفت و درگيري
چنان بالا
گرفت که مصدومين
و مجروحين ما
فوق العاده
زياد شدند . من
به شما عرض
كنم كه اينها
از يك جایی ساپورت
مي شدند به
این دلیل كه
سنگهایي كه
پرتاب مي شد
گويا از يك
كانال مشخص در
اختیار آنان
قرار می گرفت . سنگهایي
كه پرتاب مي
كردند سنگهاي
چهار گوش و سه
گوش از جنس سنگهای
گرانيت بود. در
صورتي كه ما
براي دفاع از
خودمان مجبور
بوديم گوشه
كنار خيابان
را بگرديم
آجرهائي را پيدا
كنيم ، خُرد
كنيم و از
خودمان دفاع
كنيم كه به
اين آقا حمله
نكنند و به
اين پسر
پیغمبر
تعرّضی نشود ،
آنهم فقط براي
دفاع از
خودمان .آنها
با هر امكاناتی
كه داشتند
حمله كردند
حتي با شيشه
هاي اسيد ؛ آنها
اسيد پر مي
كردند و بر سر
زن و بچّه
ایرانیِ مسلمانِ
شیعه می
ریختند. بعضي
از بچّه ها با
اين اسيدها
سوختند و متأسفانه
امكانات
پزشكي زير صفر
بود . آنها حتّی
از رسیدن امكانات
پزشكي به
مجروحین ما
ممانعت می
کردند . ما در
كوچه سرو محاصره
شده بوديم و
اين سرو
قامتان
سوختند و
شكافتند و پاره
پاره شدند كه
از دين منهای
سیاست حمايت
كنند . سپس دوستان
ملحفه هاي
سفيدي را به
هم دوختند و
با يك رنگ
نامرغوب كم
رنگ روي آن
نوشتند كه
براي دفاع از
دين سنّتي
آماده
شهادتيم . در
آن طرف کوچه
نیز نوشتیم كه
مدافعين دين
سنّتي در حصار
شكنجه و تهديد
و محاصره وزارت
اطلاعات ، وزارت
آدمكشي ، وزارت
قتل ، وزارت
آدم ربائي ، وزارت
سركوب ، وزارت تهديد
، قرار دارند و
اين شد كه در اين
یورش هم باز
با رشادت جوانان
با غیرت از
جان گذشته ، حملات
بسيجيان اين
سربازان
گمنام امام
ظالم ، و لباس
شخصيها و چماق
داران نظام دفع
شد . ما اوضاع
كوچه را آرام
كرديم ولي متأسفانه
ديديم كه
اينها قصد
دارند كار را
يكسره كنند و
تمامي افراد
ما را سركوب
كنند . ما با
این که تعداد
زیادی مجروح برجای
گذاشته بوديم ،
با كمترين
امكاناتي كه
داشتيم به
پانسمان و
مداوای
مجروحین
پرداختيم . اجازه
نمي دادند به
بيمارستانها
زنگ بزنيم ، راه
آمبولانسها
را مي بستند ؛ با
اينكه مي
دانستند كه
خيلي از افراد
ما مجروح و
مصدوم شده بودند
.
يك وضعيت
رقّت باری به
وجود آمده بود
بطوری كه استخوانهای
مجروحین خُرد
شده بود . حتّي
بعضي از
جراحتها خيلي
شدّت داشت و خونريزيها
خيلي بالا بود
. به هر حال
شرايط گذشت و
ما به ساعت دو بعد
از نیمه شب
رسیدیم . همه
چیز آرام بود تا
اینکه یکی از
مقامات بلند رتبه
انتظامی آمد و
با نماینده
محافظین بیت
آقا صحبت کرد . نیروی
انتظامی یک
شکل سوری و
نمادین داشت یعنی
وقتی که ما به
تجزیه و تحلیل
این جنایت
جمهوری کفر
میپردازیم ، می
بینیم که نیروی
انتظامی
همکار اینها
بود امّا به
نحوی عمل می
کرد که نشان
دهد ما آمده ایم
تا بین
چماقداران
نظام و شما که
مدافعان دین
سنّتی هستید
میانجیگیری
کنیم . در ظاهر بسیجی
ها ، لباس شخصی
ها و
چماقدارها را
عقب می راندند
امّا از طرف
دیگر آب توی
آسیابشان می
ریختند. آنها
کاری کرده
بودند تا شرایط
و بستر را
آماده کنند که
یک حمله نهایی
بسوی بیت آقا بگیرد
.
در ساعت 2
بعد از نیمه
شب، آقای
سردار سجّادی
نیای با شرف ! به
نماینده بیت
آقا گفت که من
به شرفم قسم
می خورم که به شما
کمک کنم . سپس
دست دادند و
گفتند که ما
آماده ایم مذاکره
کنیم . شما
نیروهای
خودتان را از
دو سر کوچه عقب
ببرید و به
سمت بیت
متمرکز کنید ما
هم چماقداران
نظام ،
بسیجیان و
سربازان
گمنام را کنار
میکشیم تا
شرایط دوباره آرام
شود و خدای
ناکرده امنیّت
زیر سوال نرود
. این آقای با
شرف که به
شرفش سوگند
خورده بود به نماینده
آقا گفتند که
ایشان بیاید و
با آقا بطور خصوصی
مذاکره کند . با
آقا سیّد حسین
بروجردی
هماهنگی
انجام گرفت و
آقای سجّادی
نیا که گویا
معاون رئیس
پلیس تهران
یعنی معاون سردار
طلایی بود
بسمت خانه آقا
بدون هیچ گونه
تعرّض ، اهانت
و بی ادبی
روانه شدند . ایشان
وقتی وارد بیت
آقا شدند با حضرت
بطور خصوصی
صحبت کردند ؛
قولهایی داده
شد و گفتند
شما عقب نشینی
کنید ، ما هم
عقب نشینی
خواهیم کرد .
این شد که به
فرمایش آقا
نیروهای
محافظین بیت
از دو سر کوچه
برگشتند . همه
بعد از 18 ساعت مبارزه
خسته ، گرسنه و
تشنه دور آقا
جمع شدند .گویا
آقا قصد صحبتی
داشتند ؛ تمام
صحبت ایشان در
همین حد بود که
از محافظین
تشکر کردند و
فرمودند هر کس
وسیله نقلیّه
ای دارد چند
نفری را با
خود ببرد و
چنانچه کسی وسیله
ای برای رفتن
ندارد 10 نفری
منزل را ترک کنند
. همه محافظان
و یاران حضرت
آقا سیّد
محمدحسین
کاظمینی
بروجردی روی
قول و تعهّدی
که یک مقام
عالی رتبه
انتظامی جمهوری
اسلامی داده
بود حسابی
ویژه باز
کردند فلذا
بیت را ترک
کردند و گفتند
که حتماً و
یقیناً بیت آقا
در حفاظت نیروی
انتظامی که می
بایست حافظ
جان ، مال و
ناموس مردم باشد
خواهد بود و
این شعار
نیروی
انتظامی
جمهوری
اسلامی است ! آنها
گفتند که محافظان
بدون هیچ گونه
ترسی از
دستگیر شدن می
توانند به
خانه هایشان
بروند . حدود
ساعت 4 بامداد
بود که آن اتّفاق
شوم و نحس
افتاد . افراد
در حال متفرق
شدن بودند که
آقای سجّادی
نیا از داخل
ماشین چند
میلیون
تومانی خود ، پیچ
بلندگو را باز
کرده و گفتند :
سه دقیقه
بیشتر فرصت
نیست تا تمامی
کسانی که در
کوچه هستند متفرق
بشوند ! آخر یک
زنی که 18 ساعت
بچه اش روی
دستش بود چگونه
می توانست طی
سه دقیقه متفرق
شود ؟ مگر
سربازخانه
است ؟ آیا سه
دقیقه فرصتی
کافی بود تا
زخمیها جابجا
شوند ؟ آیا در
سه دقیقه فرصتی
بود که محافظان
و یاران آقا ، نان
و آبی بخورند
آنهم در سحری
که می خواستند
این روزه
داران روزه
بگیرند ؟ مزدوران
خامنه ای ماشینی
که حامل سحری
برای روزه داران
بود را متوقف
کردند ! آقای
خامنه ای ولیّ
امر مسلمین
جهان آخر روی
چه حساب و
کتابی ، طبق
کدام مذهب ،
کدام دین ، کدام
سنّت ، کدام
اعتقاد ، کدام
مسلک این گونه
رفتار می کنید
؟ شما ولیّ
امر یک مشت
آدمکش هستید. کمتر
از سه دقیقه
نگذشته بود که
یکباره این
جنایت هولناک
اتفاق افتاد ،
جنایتی که نه هیتلر
نه چنگیز و نه
موسولینی مرتکب
شدند ، زیرا
شما این جنایت
را بنام اسلام
، بنام امام
حسین و بنام
علی بن ابی
طالب مرتکب
شدید .
سربازان
گمنام و یگان
ویژه ضد شورش با
آن قد و قواره
های زشت و با
آن قیافه های
وحشتناکشان چنان
به درون کوچه
حمله کردند که
هرچه در سر
راه بود شکستند
و هر مخلوقی
را زدند و
کشتند ! ما از
چه بگوییم ،
از واقعه ای
که تا به صبح
ادامه داشت و
خدا میداند در
این دو سه
ساعت چه بلایی
بر سر دین و
دین خواهان
آوردند . فقط
این را به
دنیا بگویید
که وقتی آنها
حمله کردند هر
کسی را می
دیدند با
اسلحه های گرم
و سرد نشانه
گرفتند .
بسیجیها و
لباس شخصی ها
با سنگ میزدند
و پلیس ضد
شورش بر سر
مردم آتش می
ریخت . آنها با
گاز اشک آور و
گاز خفه کن حمله
کردند ؛ گازی
که در کمتر از
یک دقیقه اشخاصی
را که در آنجا
بودند خفه کرد
و آنها در دم جان
دادند. این
جنایت کاران درها
و پنجره ها را
شکستند ،
دیوارها را با
بلدوزر خراب
کردند و مثل
شمر آدم کش تا
توانستند گلوله
شلیک کردند .
بهتر بگویم
همه را قتل
عام کردند ،
آنهم در حکومت
ولایت فقیه و
به فرمان ولیّ
امر مسلمین
آقای خامنه ای
!
من از
سرنوشت خیلی از
دوستان بی
خبرم و نمی
دانم در این
واقعه چه
کسانی کشته
شدند ولی من جان
کندن اطفال را
دیدم ، جان
کندن بعضی از
زنان را دیدم ،
خفه شدن
دوستانم را با
چشم خود دیدم .
هیچ آمار
دقیقی نمی
توان ارائه
داد امّا گمان
می کنم بیش از 100
نفر کشته
دادیم و حدود 300
نفر مفقود الأثر
شدند ، خیلی
ها را می دیدم
که از در و
دیوار
به زمین می
افتادند .
خیلی از زن و
بچه ها زیر
دست و پا له
شدند و زیر چرخهای
بلدوزر آقای
خامنه ای مُردند
.
این را
دنیا باید
بفهمد ، باید سازمانهای
مدافع حقوق
بشر دنیا بشنوند
، که اینها به
نام دین و دین
یعنی رابطه
بین مخلوق و
خالق ، چگونه
حکومت می کنند
؟! بنام خدا
مخلوق خدا را
کشتند و سرِ
دین را بنام
دین بریدند .
تمام دنیا
بداند که این جنایت
به قدری وسیع
است که باید
یک کتاب بلکه کتابها
درباره این
تاریخ خونین نگاشت
امّا به همین
اندازه اکتفا
می کنم .
سلام ما به
همه
آزادیخواهان
و همه
دینخواهان ظلم
ستیز دنیا . به
همه آنهایی که
می خواهند
علوی زندگی
کنند ، مهدوی
باشند و حسینی
بمیرند .
جمعه
بیست و هشتم
مهرماه
یکهزار و سیصد
و هشتاد و پنج
شمسی
یکی
از شاهدان
عینی و یاران پیشوای
مذهبی ایران
حضرت آقا سیّد
محمدحسین کاظمینی
بروجردی
در
واقعه یکشنبه
سیاه تهران