آقای
سيد محمد
موسوی
خوئينیها،
مقصر شماييد
نه
دانشجويان
گفـت: آن يار
كزو گشت سرِ
دار بلنـد
جرمش آن بود
كه اسرار
هويدا ميكرد
قصد نداشتم
از خاطرات و
اطلاعاتم در
مورد افرادی
كه در اين 27 سال
ستونهای
اصلی نظام
بودهاند ـ
جز به ضرورت ـ
سخنی بگويم،
چه بايد اين مهم
به عهده
مردمِ ايران
باشد تا با
ملاحظه اعمال
و رفتار اين
جماعت و
مقايسه آنچه
پيش و پس از
انقلاب ادعا
ميكردند و
ميكنند پی
به صداقت يا
خباثت آنها
برده بر
همگان روشن گردد
اينها در
كسوت
روحانيت و
خود را رابط
خدا و خلق
دانستن با
بندگان خدا
چهها كردند
و ميكنند و
چگونه از خدا
و پيامبر و
كتاب و
امامان برای
حفظ قدرتِ
خود «ابزار» ميسازند
و همين آگاهی
موجب گردد
مردم راهِ
آينده خود را
با شناخت
بيشتر
برگزينند.
اما موضعگيريهای
اخير آقای
سيد محمد
موسوی
خوئينيها و
حملات شديد
او به
دانشجويان و
برخورد تند و
خشمگينانه
ايشان با
دگرانديشان
و شكنجهديدهها
و زندانرفتهها
و به فراموشی
سپردن
خانواده
اعدامشدگان
دهه 60 بهويژه
قتلعام
سالِ 67 و اتهام
طرفداری
دانشجويان
از شاه و بوش و
دفاعشان از
اعمالِ
گذشته رژيم و
حمله
مغرضانه به
مخالفين و
منتقدين
نظام ولايی و
عدم آشنايی كامل
دانشجويان و
نسل جوان با
گذشته آقای
خوئينيها و
ديگر قدرتبهدستان
بر آنم داشت
تا برخلاف
رويهای كه
تاكنون در
پيش گرفته بودم
برای دفاع از
دانشجويان
كه بيشتر
مورد خطاب
ايشان
هستند، در
اين نوشته
فعلاً قسمتِ
كوچكی از
حقايقی را كه
به
فعاليتهای
سياسی اين روحاني،
بهخصوص پس
از پيروزی
انقلاب
مربوط ميشود
بازگو نمايم
تا اخطاری
باشد برای
ديگر سردمداران
نظام ولايي.
بيمناسبت
نيست ابتدا
گوشههايی
از پاسخ
دانشجويان
را به
فرمايشات
جناب خوئينيها
ذكر نمايم،
آنها
غمگينانه مينويسند:
ابتدا نوبت
آيتالله
موسوی
خوئينيها
بود كه بهنامِ
دين به
دگرانديشان
بتازد و تيغ
حملاتِ خويش
را متوجه
انجمنهای
اسلامی
نمايد. البته
ناراحتی
ايشان از
انجمنهای اسلامی
بيش از همه به
دليل بيتوجهی
اعضای اين
تشكل به
اوامر ايشان
است.
بهراستی
اگر انجمنها
همچنان در
دستِ ايشان
و حزب
مطبوعشان
بودند
اينچنين
دادِ وااسلاما
سر ميدادند؟
يكی از دلايل
واضح اين
مدعی نيز
حمايت ايشان
از طيف سنتی
انجمن اسلامی
دانشجويان
دانشگاه تهران
است كه در جمع
آنان اين
هجمه را
انجام دادهاند.
اين طيف كه بهدليل
رفتار
غيراخلاقی و
غيرتشكيلاتی
خويش مدتهاست
مورد انتقاد
دانشجويان
دانشگاه تهران
قرار دارند،
به اين دليل
مورد لطف
ايشان ميباشند
كه هر از
چندگاهی
ديداری با
ايشان مينمايند
و تمامی
ناراحتی وی
نيز اين است
كه چرا ساير
انجمنها
چنين رفتاری
نمينمايند.
بيشك اگر
ساير
انجمنها نيز
مانند طيف
سنتی دانشگاه
تهرانِ
فرمانبردار
احزابی
مانند مجمع روحانيون
مبارز ميبودند
نهتنها
مورد انتقاد
قرار نميگرفتند
بلكه حمايت
نيز ميشدند.
بيانيه
شورای
تهران، دفتر
تحكيم وحدت،
دوشنبه 5 ديماه
1384
اما آنچه پس
از چندسال
سكوت و
اخيراً
بازگشت به
ميدان سياست
و پذيرش
دبيركلی
مجمع
روحانيون
مبارز بعد از
استعفای
پرمعنی جناب
كروبی به دليل
دخالتهای
گسترده در
انتخابات و
نقش آقازاده
جناب آقای
خامنهای (به
گفته آقای
كروبي)، آقای
سيد محمد
خوئينيها
را واداشت تا
در جمع عدهای
از
دانشجويان
بهمناسبت 16
آذر
اتهاماتی به
دانشجويان و
دگرانديشان
وارد كند،
ريشه در
اعمال گذشته
ايشان و كمرنگ
كردن آنها
دارد. قسمتی
از فرمايشات
آقای خوئينيها
را به نقل از
روزنامه شرق
بخوانيد:
اما سئوال اين
است اگر
حكومت كسی را
اذيت كرد آيا
دليل ميشود
بگويد
حكومتِ بوش
را بر جمهوری
اسلامی ترجيح
ميدهد؟
گاهی طوری در
مورد مظالم
صحبت ميشود
كه گويی روی
پهلوی را
سفيد كرده
است، اين كملطفی
است و بلكه بيانصافی
محض است، در
مباحث
روشنفكری
دينی نبايد
به سمتی
برويم كه همهچيز
را نابود
كنيم. اگر من
با شخصی
مخالفم نبايد
آن را به
مخالفت با
دين تعميم
بدهم اگر يك روز
هم زندان
رفتيم يا كتك
خورديم
حواسمان باشد
همهچيز را
زير سئوال
نبريم. اگر
شبهه در
ولايتفقيه
ميكنيم
نبايد به اين
خاطر باشد كه
چون سهم ما را ندادهاند…
اما اينكه
فردی در همين
مملكت
فعاليت
داشته بعد از
چند سال
بگويد
جمهوری
اسلامی نه،
برای من سئوال
است كه آيا
واقعاً
تحقيق كرده
است؟ آيا زمانِ
پهلوی را
ديده و
مقايسه كرده
است؟ يا اينكه
چون اذيت شده
يا توقع بيش
از حد داشته
يا واقعاً به
او ظلم شده
است و يا به
دوستان ستم
شده است اينطور
عمل ميكند…
در دانشگاهها
هم كه
روشنفكرترينِ
محيط
دانشگاهی
است انجمنی
موفق خواهد
بود كه به
عقايد ريشهدار
مردم نزديك
باشد. انجمن
اسلامی حزب
سياسی محض
نيست. انجمن
اسلامی
تشكيل شده تا
پايگاهی برای
اسلامخواهان
باشد. ترديد
بر اين مسئله
بيمعنی است.
كسی كه
بخواهد
هويتِ
اسلامی آن را
تغيير دهد
معنی ندارد
اسمش انجمن
اسلامی باشد. ميتواند
يك كلوپ باشد
كه هركس با هر
عقيدهای
آنجا باشد.
انجمن
اسلامی در
درجه اول
بايد اسلامی
باشد.
روزنامه
شرق، دوشنبه 14
آذر 1384، ص 6
قبل از اينكه
به پاسخ
فرمايشات
آقای خوئينيها
بپردازم
لازم ميدانم
برای آگاهی
بيشتر نسل
جوان و
دانشجو به سوابق
آشناييام
با اقای
خوئينيها
بهطور
بسيار فشرده
اشاره كنم تا
معلوم شود كه
ايشان كه بود
و چه شد.
پايگاه
فعاليتهای
ملی و مذهبی
من بيشتر
مسجد همت
تجريش بود.
اين مسجد
تقريباً در
منطقه
شميران بهويژه
تجريش همان
نقش را داشت
كه مسجد
هدايت در
تهران ـ
كسانی چون
پدر
طالقاني،
سيد علی خامنهاي،
شيخ علياكبر
رفسنجاني،
يحيی نوري،
معاديخواه و …
در اين مسجد
برنامههايی
اجرا ميكردند.
وقتی شنيدم
طلبه نسبتاً
جوانی برای
امامت مسجد
جوزستان (خيابان
نياوران) كه
تازه بنا شده
بود به آنجا
آمده و خوشفكر
است بهخصوص
در تفسير
قرآن
حرفهايی
برای گفتن
دارد به آنجا
رفتم و با
آقای محمد
موسوی
خوئينيها
آشنا شدم.
رابطه ما
روزبهروز
نزديكتر ميشد
و در ماههای
رمضان كه
ايشان تفسير
سوره حمد و
سپس تفسير
سوره بقره را
آغاز كردند
متوجه شديم
در تفسير
آيات بيشتر
از تفسير آيتالله
طالقانی
بهره ميگيرند.
تعداد زيادی
از جوانان
شميران و حتی
تهران در
جلسات تفسير
ايشان حضور
مييافتند.
جمعی از بچههای
محل بهخصوص
جوانهای
جمارانی
تفسير را ضبط
و تكثير ميكردند
كه اكثريت
قريب بهاتفاق
آنها در
وقايع دهه 60
اعدام شدند.
رابطه من و
آقای خوئينيها
بسيار نزديك
و خانوادگی
بود. وقتی
ايشان در
سالِ 55 يا 56 بهاتهام
دادن پول به
چند جوان
قزوينی برای
خريد اسلحه
برای مبارزه
مسلحانه با
رژيم شاه در
منزل اجارهای
كوچكی در
خيابان
نياوران
نزديك سهراه
مژده دستگير
شد من و همسرم
با تمام و جود
در خدمت
خانواده
ايشان بوديم.
بچههای
آقای خوئينيها
هيچكدام به
سن مدرسه
نرسيده
بودند. اولين
كار من و
همسرم و
دوستان اين
بود كه خانه
نسبتاً
مناسبی برای
آنها تهيه
كنيم. ابتدا
خانهای
موقتی در
جماران
اجاره كرديم
و سپس با تلاش
بسيار موفق
شديم خانهای
در ده جماران
بنبست گلها
ته كوچه درب
روبهرو به
مبلغ يك
ميليون
تومان
خريداری
نماييم. در
اين زمان من
اجارهنشين
بودم. قصد ما
اين بود كه
خانه بهنام
همسر و
فرزندانِ
«آقا» باشد ولی
ايشان از زندان
پيام
فرستادند و
با اين كار مخالفت
كردند. خانه
بهنام
ايشان
خريداری شد.
ساختمان
خانه كلنگی
بود و بايد از
نو ساخته ميشد.
آقای موسوی
خوئينيها
درحاليكه
محكوم به 15 سال
زندان شده
بودند پس از
حدودِ 10 ماه از
زندان آزاد
شدند. ديگر
اوج انقلاب
بود. چند جلسهای
با اصرار
دوستان در
مسجد جوزستان
تفسير گفتند
اما رويه و
برداشت
ايشان نسبت
به قبل از
دستگيری 180
درجه تغيير
كرده بود. ديگر
از آن
برداشتهای
گذشته از
قرآن هيچ
خبری نبود. بهعنوان
مثال قبل از
زندان وقتی
سوره بقره را
تفسير ميكرد
و به آيه 50 كه در
مورد عبور
اصحاب موسی
از دريا است
سخن ميگويد:
«فرقنا بكم
البحر» معتقد
به معجزه
شكافتن دريا
نبود و ميگفت
اين عبور
معجزه خود
مردم بود با
چه وسيلهای
نميدانم
قايق، شنا
كردن و … ولی در
هر حال وقتی
خداوند كلمه
«بكم» را بهكار
ميبرد چنين
است در غير
اين صورت
كلمه «لكم» را
بهكار ميگرفت
و آنها هم كه ميگويند
معنی بكم و
لكم يكی است
اين حرف بيمعناست
چون خداوند
كلمات را در
جای خود بهكار
ميبرد و
اينچنين
برداشتهای
آقای موسوی
خوئينيها
تقريباً با
برداشت همه
مفسرين
متفاوت بود و
ميتوانست
به بسياری از
پرسشهای
جوانان در
مورد اينچنين
معجزات
پاسخگو باشد
و آنها را جذب
نمايد. اما پس
از بازگشت از
زندان افكار
و انديشههای
ايشان بهكلی
متفاوت شد و
در تفاسير و
ديگر بحثها
از برداشتی
بسيار سنتی
استفاده ميكرد.
برخوردش با
جوانها طوری
شد كه كمكم
جوانها از
مسجد زده
شدند و هركس
پی كاری گرفت
و رفت. چه چيزی
در زندان
برايش روشن
شده بود ،
الله اعلم.
انقلاب ديگر
نزديك ميشد
و من درگير
كارهای
دانشگاه
بودم ـ هفته
همبستگی و
تحصن 25 روزه (29
آذر تا 23 دي) ـ و
بالاخره
راهپيماييها
و غيره. در اين
زمان رابطه
ما بسيار
محدود بود
وقتی آقای
خمينی به
پاريس وارد
شد ناگهان شنيديم
آقای خوئينی
سر از پاريس
درآورده و تا
روز آخر آنجا
بود و با آقای
خمينی و
ديگران به
ايران
بازگشت. بايد يادآور
شوم آقای
خوئينيها
با احمدآقا
خمينی از
زمان طلبگی
روابط بسيار
نزديكی داشت
و ميتوان
حدس زد از
بسياری
وقايع زير
پرده پاريس هنگامِ
اقامتِ آقای
خمينی با
اطلاع و در
تصميمگيريها
و برنامهريزيها
برای آينده
مؤثر بوده
است. پس از
ورود آقای خمينی
جناب موسوی
خوئينيها
كمتر در
محافل و
مجالس ظاهر
ميشد در
حقيقت او و
سيد احمد
خمينی دولتِ
در سايه
بودند تا
اينكه
ماجرای
تسخير سفارت
آمريكا پيش
آمد. بهتر است
ماجرا را از
زبان خود او
بشنويم:
در آن زمان
بنده به
نمايندگی
«امام» در
صداوسيما
بودم. سه نفر
از برادرانِ
دانشجو
آقايان «ميردامادي»،
«بيطرف»، و
«اصغرزاده»
طبق قرار
قبلی به محل
كار بنده در
جامجم
آمدند. ابتدا
پس از گفتوگوی
كوتاهی از
اوضاع جاری
كشور و از
عملكرد «دولتِ
وقت» و بازتاب
منفی آن در
جامعه،
خصوصاً در
ميان نيروهای
انقلابی
مبنی بر
اينكه سمت و
جهت دولت بهسوی
آمريكاست
برادران طرح
خود را در
ميان گذاشتند
و در بيانِ
طرح، اضافه
كردند كه طبق
اطلاعاتِ بهدست
آمده يكی از
عناصر مهم
«سيا» در پوشش
يك ديپلمات
آمريكايی
وارد ايران
شده و گويا بهدنبال
اهدافِ خاصی
در مقابله با
انقلاب وارد شده.
ابتدا نظر
بنده را جويا
شدند كه من هم
موافق بودم و
تأييد كردم و
سپس پرسيدند
كه بهنظر
شما «حضرتِ
امام» با چنين
اقدامی
موافق خواهند
بود يا نه؟
بنده در ضمن
تحليل
كوتاهی چنين
نتيجه گرفتم
كه ايشان موافق
خواهند بود.
در اينجا از
من خواستند
كه بروم قم و
طرح برادران
را با «حضرت
امام (ره)» در
ميان بگذارم
و بهاطلاع
ايشان
برسانم و نظر
ايشان را
بخواهم تا درصورتيكه
موافق باشند
اقدام شود.
بنده با طرح
قضيه خدمتِ
امام مخالفت
كردم و دلايل
خودم را برای
اين مخالفت
توضيح دادم
كه برادران
نيز قانع
شدند و قرار شد
كه پس از تصرف
«لانه»
بلافاصله بهاطلاع
ايشان
برسانيم و
چنانچه
مخالفت
كردند،
سريعاً محل
را ترك كنيم و
نيز ساعت
شروع كار در
همان جلسه
مشخص شد.
روزنامه
ابرار،
دوشنبه 9/8/1379، به
نقل از مجله
«حصور
يادمان»، 13 آبان
1370 ـ خاطرات
آقای موسوی
خوئينيها
در خاطرات
خود در همين
زمينه ميگويند:
بنده با چند
نفر از
برادران از
جمله آقايان
«ميردامادي» و
«اصغرزاده» و
گويا آقای
«سيفالهي»
خدمتِ «حضرت
امام» در قم
رسيديم كه پس
از گفتوگو…
]امام[ دستور
فرمودند كه
دانشجويان
موضعگيری
كنند و نكاتی
را نيز متذكر
شدند و در «بيانيه»
دانشجويان
ذكر شود… آن
بيانيه تهيه
شده و به
صداوسيما هم
ارسال گرديد
ليكن «قطبزاده»
قبل از پخش
آن، سريعاً
دولت مستعفی
را مطلع ساخت
و به هر
ترتيبی بود،
مانع از پخش
آن «بيانيه» شد
و تا آنجا كه
به ياد دارم،
بيانيه
بسيار خوبی
هم بود كه
متأسفانه
اصل آن بيانيه
هم گم شد و تا
آنجا كه به
ياد دارم
بعداً هم آن
را پيدا
نكردند]!!![
روزنامه
ابرار،
خاطرات محمد
خوئينيها،
دوشنبه 9/8/79
البته در
مورد جناب
سيد محمد
موسوی
خوئينيها
حرف و سخن
بسيار است كه
علاقهمندان
بهويژه
دانشجويان
ميتوانند
به كتاب «شنود
اشباح» که
اتفاقا توسط
طرفداران
نظام ولايی
تهيه شده است
(تحقيق و تأليف
رضا گلپور
چمركوهی از
صفحه 182 تا 247)
مراجعه كنند.
لازم است در
همينجا به
اين نكته
اشاره كنم كه
آقای سيد
محمد موسوی
خوئينيها
بهطور قطع
در عواقب و پيامدهای
حمله به
سفارت
آمريكا و
آنچه پس از اين
عمل بر سرِ
ملت ما آمد
مسئوليت
بزرگی دارد. سئوال
اين است كه
حمله عراق به
ايران و جنگ
هشتساله،
ميلياردها
ضرر و زيان
مادی جنگ،
كشته شدن
صدها هزار
ايراني،
معلول شدن
هزاران جوان،
فقر و فساد و
فحشا و
اعتياد ناشی
از جنگ،
چپاول بيتالمال
و جنايات دهه
شصت (در زمان
دادستان كل بودن
ايشان) و
وقايعی ديگر
كه امروز ملت
ما را به چنين
وضعی دچار
كرده و … چه
ارتباطی ميتواند
با اشغال
سفارت
آمريكا به
سركردگی آقای
خوئينيها
داشته باشد؟
اگر امروز
آقای خوئينيها
از بياعتقادی
جوانها به
دين و
سرخوردگی
آنها از
حكومتِ دينی
و از سكولار
شدن
دانشجويان
مينالند،
چهكسانی
مقصرند؟ آيا
منش و روش و
تزوير و
زورگويی و
زراندوزی
همپالكيهای
ايشان موجب
اين وضع نشده
است؟ آيا
آنچه طی 27 سال
آقايان
حكومتگران
از جمله جناب
ايشان با
دروغ و فريب
تحويل مردم
دادند باعث
دوری جستن
دانشجويان
از نظام ولايی
نشده است؟ و
تازه اين
روزها بحث
حوزوی اين است
كه آقای
خمينی با
جمهوريت
يعنی دخالت
مردم در امور
موافق بوده
يا خير و
همگان به اين
نتيجه رسيدهاند
كه جمهوريت و
ولايتفقيه
دو چيز متضاد
است و اين
جماعت از
انتخابات و مجلس
و از اين قبيل
بازيها قصدی
جز فريب مردم و
تثبيت پايههای
حكومت خود
نداشتهاند.
آيا اينها
همه موجب
بدبينی و يأس
جوانان و
دانشجويان
نسبت به
حكومت دينی
نشده است؟
آقای خوئينيها
ميگويد:
گاهی طوری در
مورد نظام
صحبت ميشود
كه گويی روی
پهلوی را
سفيد كرده است.
اين كملطفی
و بلكه بيانصافی
محض است… اگر
يكروز
زندان رفتيم
يا كتك
خورديم
حواسمان
باشد همهچيز
را زير سئوال
نبريم. اگر
شبهه در
ولايتفقيه
ميكنيم
نبايد به اين
خاطر باشد كه
چون سهم ما را ندادهاند
اما اينكه
فردی در همين
مملكت
فعاليت داشته
بعد از چند سال
بگويد
جمهوری
اسلامی نه،
برای من
سئوال است،
كه آيا
واقعاً
تحقيق كرده
است؟ يا
اينكه چون
اذيت شده يا
توقع بيش از
حد داشته يا
واقعاً به او
ظلم شده و يا
به دوستان
ستم شده است
اينطور عمل
ميكند؟
آقای خوئينيها
من از شما
استدعا دارم
اين مطالب را
با بحثهايی
كه در تفسير
سوره بقره در
مورد فرعون و
فرعونيان و
رفتار آنها
با موسی قبل
از انقلاب و
بهقدرت
رسيدن ميگفتيد
و در نوار ضبط
شده و اگر
نداريد من
برايتان ميآورم
مقايسه كنيد
تا ببينيد
قدرت چگونه
شماها را مسخ
كرده و
چشمهايتان
را نابينا و
گوشهايتان
را ناشنوا و وجدانهايتان
را منجمد
نموده است.
شما از سالِ 60 دادستان
كل كشور
بوديد و اگر
ادعا كنيد
آنچه در
زندانهای
جمهوری
اسلامی ميگذشت
را نميدانستيد
وای بر شما.
راستی شما
نميدانستيد
در زندانها
چه ميگذرد و
هر روز چند صد
نفر بيمحاكمه
يا در دادگاههای
چنددقيقهای
محكوم به مرگ
ميشدند و به
جوخه اعدام
سپرده ميشدند؟
نميدانستيد
به دختران
تجاوز و سپس
آنها را
اعدام ميكنند؟
نميدانستيد
بهقول آيتالله
منتظری
افراد زير
نظر شما با
شكنجه و اعمالِ
ضدانسانی
خود روی
ساواك شاه را
سفيد كردهاند؟
نميدانستيد
در سال 67
هزاران
زندانی كه
دوره اسارت
را ميگذرانيدند
با يك فرمان
قتلعام
شدند. نميدانستيد…
برای بهخاطر
آوردنِ آنچه
كرديد، يكبار
كتاب خاطرات
آيتالله
منتظری را
بخوانيد تا
فكر نكنيد
مردم شما را
نميشناسند
و چند سال
سكوت شما همهچيز
را از خاطرهها
زدوده است و
شما ميتوانيد
با اين حرفها
جنايات
گذشته را كمرنگ
و اينطور
جلوه دهيد كه
بحث بر سر يك
روز زندان
رفتن يا كتك
خوردن است،
حواسمان
باشد فقط آن
چند دوست و
همفكر
اصلاحاتی
شما به زندان
نرفتند، تظاهر
نكنيد. آنچه
را در زمان
دادستانی
شما اتفاق
افتاد مردم
از خاطر
نبردهاند.
آقای خوئينيها
از ياد نبريد
تاريخ را:
«خوئينيها»
كه پس از
كنارهگيری
تدريجی از
قدرت، بخشی
از
فعاليتهای
خود را به
مركز
تحقيقات
استراتژيك
وابسته به
رياست
جمهوری
منتقل كرده
بود و در آنجا
با حضور افرادی
چون «بهزاد
نبوي» و «سعيد
حجاريان»
پايگاهی
برای تحول در
جنبش چپ اسلامی
ايجاد كرده
بود در آغاز
دهه هفتاد از
اين سمت نيز
كناره گرفت.
از نشريه
«همشهری ماه»،
آذر 1380، به نقل
از ص 213 كتاب شنود
اشباح
و در راستای
بهاصطلاح
تحول در جنبش
چپ اسلامی
بود كه آقای
خوئينيها
روزنامه
سلام را
عَلَم كرد
(بهمن 1369) و با
ژست روشنفكری
مسلمان برای
حفظ نظام
استراتژی
نوين را آغاز نمود
و دوستانش از
جمله عباس
عبدی
توانستند در
آن شرايط كه
هاشمی
رفسنجانی ميخواست
كارهايی
انجام دهد كه
با مرگ آقای
خمينی و
رهبری خامنهای
دنيا و جامعه
و بهويژه
جوانان
ايرانی
بپندارند
تحولی ايجاد
شده و به اين
ترتيب به عمر
نظام ولايی
بيافزايند و
آن را تثبيت كنند
سلام و چند
نشريه ديگر
اجازه
انتشار يافتند
تا ضمن
پاسداری از
قانون اساسی
و نظام ولايی
با نوشتههای
نقدآلود و
چند مقاله
انتقادی
(بدون شكستن خط
قرمزها) كمكم
مردم دهه 60 و
جناياتی كه
در آن دهه
اتفاق افتاده
بود را به
فراموشی
بسپارند.
عاملان
كشتارهای
دهه 60 حالا در
كسوتی ديگر
ظاهر شده
بودند و در
نشريات خود
بدونِ آنكه
به مسائل
ريشهای
بپردازند
تلاش مينمودند
تغييراتی را
كه در قانون
اساسی در سال 1368
بهوجود
آورده بودند
از جمله
تبديل ولايتفقيه
به ولايت
مطلقه، حذف اعلم
بودن در
انتخاب وليفقيه،
حذف شورای
قضايی و
افزودن به
اختيارات وليفقيه
و بهوجود
آوردن مجمع
تشخيص مصلحت
نظام و نظارت
استصوابی و
مسائلی از
اين قبيل را
با نقاديهای
آبكی از نظام
اينگونه
وانمود كنند
كه تحولاتی بهنفع
مردم در حال
شكلگيری
است. اما
انتخابات دوره
دوم رياست
جمهوری
هاشمی
رفسنجانی و
رأی پايين او
نشان داد اين
ترفندها
چندان مؤثر
واقع نشده و
بايد برای
حفظ نظام
استراتژی
جديدی را
مطرح كرد.
خوئينيها و
همكارانش از
جمله سعيد
حجاريان
مسئله
اصلاحات و
انتخاب يك
روحانی كمتر
شناختهشده
بهنام
خاتمی را
مطرح كردند و
به كمك بيدريغ
دانشجويان
بيگناه يا كماطلاع
توانستند با
رأی نسبتاً
بالايی او را
به مسند
رياست
جمهوری
برسانند (1376).
اما هدف يك
چيز بود حفظ
نظام بههر
شكل و ترتيب.
دانشجويانی
كه مشتاق
آزادی و عدالت
بودند فريب
ظاهرسازيها
و
روشنفكرنماييهای
كسانی مثل
سيد محمد
موسوی
خوئينيها و
عباس عبدی و
روزنامههايی
مانند «سلام»
را خورده
بودند و
مظلومانه پس
از توقيف
روزنامه
سلام بهعلت
افشای سندی
در مورد سعيد
امامي، در
اعتراض به
اين عمل كه
دانشجويان
خلاف اصولِ
دموكراسی و
آزادی بيان
كه از اهدافِ
آقايان
اصلاحگرها
بود ميدانستند،
سادهدلانه
و در كمال
خلوص در كوی
دانشگاه
تهران به
راهپيمايی
دست زدند و
عوامل
وابسته به
نظامی كه
آقای خاتمی
رئيسجمهور
آن بود با
يورش به
دانشجويان
فاجعهای را
آفريدند كه
بيرحمی و
خشونت در آن
اگر بيشتر از
حادثه 16 آذر سال
32 نبود كمتر هم
نبود. آنها كه
شاهد هر دو
فاجعه بودند
ميتوانند
به قضاوت
بنشينند نه
افرادی نظير
آقای خوئينيها
كه هر عمل
جنايتآميز
نظام ولايی
را توجيه ميكنند.
فاجعه 16 آذر در
روزهايی كه
ايران پس از
يك كودتای
انگليسی ـ
آمريكايی و
تسلط
بيگانگان بر
ايران و به
قدرت رسيدن
يك نظامی و
قلعوقمع
مبارزان راه
آزادی و تسلط
نظاميان بر
كليه امور
كشور و در
فضايی كه
استبداد
سلطنتی با تمام
توان يكهتاز
شده بود
اتفاق افتاد
درحاليكه
جنايت 18 تير
سالِ 78 و حمله
به كوی
دانشگاه در ايامی
كه بهاصطلاح
يك رئيسجمهوری
اصلاحطلب
كه شعار
مردمسالاری
و آزادی و
قانونمداری
سر داده بود
بهوقوع
پيوست. امروز
آقای سيد
محمد موسوی
خوئينيها
به قيمت
توهين به
مردم و
دانشجويان
از رژيمی
دفاع ميكند
كه كسانی چون
آيتالله
منتظری ميگويند
اين نظام در
خشونت و بيرحمی
روی ساواك
شاه را سفيد
كرده (به اين
مضمون)،
معلوم است
آقای خوئينيها
بايد از اين
رژيم دفاع
كند چون به
همه چيز رسيده
و خود از
ستونهای
نظام بوده و
هست و اين درحالی
است كه در
نامه مورخ 17/1/70
خود به
اينجانب مينويسد:
«شما كه با
بنده
معاشرتی از
نزديك و
خانوادگی داشتيد
كه از ايامِ
خوب زندگی من
و خانوادهام
بوده است
هرگز از من
مطلبی شنيده
بوديد كه از
هوس و طمع و
آرزوی به
حكومت رسيدن
حكايت ميكرد؟
آيا ما
اساساً سقوط
حكومتِ شاه
را اينچنين
نزديك ميديديم؟»
آيا ما تصور
ميكرديم در
ايران به اين
زوديها
حكومتی بهدست
مردم تشكيل
شود كه بنده و
امثالِ من در
آن پست و
مقامی داشته
باشيم؟ بر
فرض كه ما
چنين
آرزوهايی
داشتيم
بسيار خوب.
امروز ديگر
عقده چرا و با
كدام كينه و
با چهكسی و
بر سر چه
چيزي؟! من حتی
با صدام هم
كينه ندارم
هرچند كه اگر
دستم به او
برسد و قدرت
داشته باشم
لحظهای در
اعدامِ او
ترديد نميكنم
ليكن هرگز
كينهای با او
ندارم.»
نامه 1/7/70 آقای
خوئينيها
به نويسنده
جناب آقای
خوئينيها،
جانِ كلام در
همين جملات
شماست كه ميفرماييد:
آيا ما تصور
ميكرديم در
ايران به اين
زوديها
حكومتی بهدست
مردم تشكيل
شود كه بنده و
امثالِ من در
آن پست و
مقامی داشته
باشيم؟ پس
چگونه شد كه
زودتر از
آنچه شما فكر
ميكرديد
آقای خمينی
به قدرت رسيد
و شما به
مقامات عالی
دست يافتيد؟
آيا شما نقش
كنفرانس
گوادلوپ و
بردن آقای
خمينی به
پاريس را از
ياد بردهايد؟
چرا سراسيمه
بلافاصله به
پاريس رفتيد
و تا روز آخر
بهعلت
نزديكی و
دوستی
صميمانه با
آقای احمد
خمينی در
پاريس
مانديد؟ شما
مطمئناً از
بسياری از
جريانات
اطلاع
داشتيد. بههرحال
نميتوانيد
از اينكه
دانشجويان
به نقد نظام و
اعمالِ آن در
سالهای اخير
نشستهاند
نگران
نباشيد و
جنايات
انجامشده و
كشتار
هزاران
انسان و
شكنجههای
مرسوم در
زندانها را
تا اين حد بياهميت
بگيريد كه
بگوييد «اگر
يك روز هم
زندان رفتم
يا كتك خوردم
حواسمان
باشد همهچيز
را زير سئوال
نبريم. اگر
شبهه در
ولايت فقيه
ميكنيم
نبايد به اين
خاطر باشد كه
چون سهم ما را ندادهاند
و …» آقای
خوئينيها
اگر روی
سخنتان با
همفكران
اصلاحاتيتان
مانند عباس عبدی
ميباشد
آنها سهم خود
را گرفتهاند
و بايد خود به
دفاع از خويش
بپردازند
اما اگر به
دانشجويان
ايراد ميگيريد
كه چرا تمايل
به حكومت
دينی را از
دست دادهاند
به اعمال و
رفتار خود و
همفكرانتان
نگاه كنيد و
ببينيد
«قدرتي» كه
مدعی هستيد
دنبال آن نبوديد
با شما چه
كرده است. آيا
دانشجويان
ميدانند
جناب خوئينيها
چند سال بعد
از انقلاب
خانه
خريداری شده
از سوی مردم
را فروختند و
به باغ بزرگی
كه متعلق به
آقای
خسروشاهی (از
مؤسسين
كارخانههای
مينو) بود و
معلوم نيست
با كدام مجوز
شرعی و عرفی
مثل هزاران
باغ و خانه
ديگر مصادره
شده بود
منتقل شدند.
اين باغ كه
بيش از چهار هزار
متر وسعت
دارد و ويلای
بسيار مجللی
در وسط آن
ساخته شده و
در جماران
خيابان
حصارك پلاك 15 يعنی
يكی از
بهترين نقاط
شميران قرار
دارد محل
سكونت حضرت
آيتالله
است همان كسی
كه قبل از
انقلاب سرِ
منبر ميگفت:
اگر كسی در
لباسش يك تكهنخ
غصبی باشد
نمازش درست
نيست يا به
نقل از علی
عليهالسلام
ميفرمودند
«سطح زندگی
حاكمان بايد
برابر با زندگی
فقيرترين
طبقات باشد»،
چگونه امروز
درحاليكه
ميليونها
انسان در
حصيرآبادها
و حلبيآبادها
زندگی ميكنند
و صدها نفر در
همين تهران
كارتنخواب
هستند، به
خود اجازه ميدهند
در چنين كاخی
آن هم متعلق
به غير زندگی
كنند؟ آيا
چنين اعمال و
رفتار از سوی
روحانيون حاكم
نيست كه
جوانها را از
هر چه نامِ
دين بر آن
نهادهاند
بيزار ميكند؟
شما به چه حقی
به اعضای
انجمنهای
اسلامی كه از
روی ناچاری و
برای ادامه
حيات نام
اسلامی را بر
خود نهادهاند
ميگوييد:
انجمن
اسلامی
تشكيل شده تا
پايگاهی
برای اسلامخواهان
باشد. ترديد
در اين مسئله
بيمعنی است
كسی كه
بخواهد هويت
اسلامی آن را
تغيير دهد
معنی ندارد
اسمش انجمن
اسلامی باشد.
انجمن
اسلامی در
درجه اول
بايد اسلامی
باشد.
آقای خوئينيها
آيا شما
واقعاً نميدانيد
يكی از شرايط
فعاليت تشكلهای
دانشجويی در
دانشگاهها
اين است كه
نام اسلامی
داشته
باشند؟ پس
چرا از اينكه
دانشجويان
بخواهند
هويت اسلامی
انجمنها را
تغيير دهند
ميآشوبيد و
به
دانشجويان
معصوم و
دلسوز وطن
اينچنين
حمله ميكنيد؟
در خاتمه
يادداشت
قسمتی از
نامه شما که
نظام اخلاقی
در رسم دوستی
تان را نيز
نشان ميدهد
به يادتان می
آورم تا شايد
برای جوانان
دانشجو نيز
آگاه کننده
باشد.
شما در
بحرانيترين
سالهای
اوايل دهه 60
دادستان كل
كشور بوديد
يادتان هست
آن روزها كه
من زير بدترين
شكنجههای
مأمورين شما
بودم و
خانوادهام
بياطلاع از
وضع من در سختترين
شرايط دربهدرِ
زندان اوين و
قزلقلعه و
حسينآباد
بودند، شما
كه در مسند
علی نشسته
بوديد!! توقع
داشتيد آنها
بيايند و به
شما رو
بيندازند و
برای كسی كه
فقط به جرم
اظهار عقيده
و نقد حاكميت
به زندان
افتاده و با
مرگ دستوپنجه
نرم ميكرد و
در زير شكنجه
عوامل شما
بود، تقاضای
بخشش كنند.
نوشته خود را
بخوانيد:
«متأسفانه پس
از آن تاريخ و
در ايامی كه
شما زندان
بوديد
نتوانستم
احوالی و
سراغی از
خانواده شما
و خصوصاً
خواهرم قدسيخانم
بگيرم و بر
طبق اطلاعاتی
كه از برخی
دوستان
دريافت ميشد
ايشان هم مثل
شما چنان راه
را جدا ميديد
كه حاضر به
برقرار
ماندن
معاشرت و
دوستی گذشته
نبودند كه من
شخصاً از اين
بابت متأسفم
چون هم شما و
هم ايشان به
من و خانوادهام
بسيار محبت
كردهايد
خصوصاً در
ايامی كه من
زندان بودم».
از نامه مورخ
17/1/70 سيد محمد
موسوی
خويئنيها
به نويسنده
دانشجويان
عزيز؛
گفتنی بسيار
زياد است كه
در اين نوشته
نميگنجد.
رسم نظام بر
اين بوده
برای ادامه
حكومت خود
افرادی را
برای ساليان
در آبنمك ميخوابانده
تا با تغيير
نسل به خيال
خود همهچيز
به فراموشی
سپرده شود و
امروز نوبت
مطرح كردن
آقای خوئينيهاست
كه بهعنوان
دبير كل مجمع
روحانيون
مبارز وارد
صحنه گردد و
ايشان هم
برای اثبات
وفاداری خود
نسبت به نظام
ولايی و وليفقيه
بايد كاری ميكرد
او هم حمله به
دانشجويان و
دگرانديشان
و دفاع از
گذشته پر از
ظلم و كشتار و
فريب و تزوير
نظام را
انتخاب كرد
اما مردم
ايران
آنقدرها هم
كه فكر ميكنيد
حافظه
تاريخيشان
ضعيف نيست و
بهخصوص نسل
جوان و
دانشجويان
با مطالعه و
تحقيق بسياری
از حقايق را
ميدانند و
ديگربار
فريب افرادی
نظير آقای
سيد محمد
موسوی
خوئينيها
را نخواهند
خورد. ضمناً
طرفداری از
بوش و شاه
همانقدر به
دانشجويان
ميچسبد كه
تحصيلات
دانشگاه
پاتريس
لومومبای مسكو
به شما!!
در پايان
برای بيشتر
آشكار شدن
حقايق
پيشنهاد ميكنم
اگر
دانشجويان
عزيز
دانشگاههای
تهران
مايلند
ترتيب يك
مناظره
رودررو بين
من و جناب
خوئينيها
را در يكی از
سالنهای
دانشگاه
بدهند تا
معلوم گردد
دانشجويان
مقصرند يا
امثالِ آقای
خوئينيها.
والسلام
منبع: سايت
ديدگاه
|