پرونده ليلا مافی بيانگر يک نظام قضايی قرون وسطايی

پايان پيش‌فروش يك روسپي كوچك

تصوير مردي كه در سرماي سخت زمستان و سرماي سخت‌تر جامعه‌اي يخ‌زده، سكه‌اي مي‌ربايد تا خودش را از گرسنگي و مرگ برهاند، تصوير ماندگاري است كه ويكتور هوگو، نويسندة نامدار فرانسوي، براي هميشه در ادبيات جهان به يادگار گذاشته است.
آنچه اينك در گوش اين كاغذ نجوا مي‌كنم مرا به زمان‌هاي دور مي‌برد، به كودكي‌ام و روزي كه نخستين بار قصة ژان والژان، قهرمان بينواي آن قصه‌پرداز بزرگ، را شنيدم.
بعدها اين داستان بارها و بارها خوانده و شنيده و ديده شد. بچه‌تر كه بودم، بازرس ژاور برايم همچون غولي بود كه حتي نامش مي‌توانست آزادي و عشق را مثل پرنده‌اي صيادديده از هر بام بگريزاند. هرچه بزرگ‌تر شدم، بازرس ژاور كوچك‌تر شد. آن‌قدر كوچك كه مي‌شد برايش دل سوزاند و به او ترحم كرد، كه بندهايي كه او را اسير كرده بود صد بار بدتر از ميله‌هاي زندان ژان والژان بود، بندهايي كه رهايي را هرگز ممكن نمي‌كرد. ما هميشه به ژان والژان حق داده‌ايم. ما هميشه به او، به يك دزد، حق داده‌ايم. ما حتي اگر قانون را محق به مجازات دزد بدانيم، باز هم به ژان والژان حق داده‌ايم. چرا كه رنج او را ديده و با او رنج برده‌ايم، از سرما و يخ، از زنجير، از تنفر آدم‌هايي كه در را به‌ روي خواهشش كوبيدند. با او پشت همة درهاي بسته و در راه‌هاي يخ‌زده همراه بوده و رنج برده‌ايم. به او حق داده‌ايم.
قصه نمي‌گويم و خاطرات دور و نزديك كودكي‌ها را مرور نمي‌كنم. آنچه نوشته‌ام تطبيق يك داستان آشناست با سرگذشت دختر 19 ساله‌اي كه اينك منتظر نشسته است تا به مجازات مرگ تنبيه كند. دختري به نام «ليلا مافي» كه هرگز در راهي كه اينك در انتهاي آن بن‌بستي بي‌گريز مي‌بيند، حق انتخاب نداشته است.
وقتي از دفتر قاضي محمدي در دادگستري اراك بيرون مي‌آيم، جملة آخر او در ذهنم تكرار مي‌شود: «كمتر پيش آمده كه حكم من در ديوان شكسته شود. ولي خدا را چه ديديد! شايد اين بار خواست و اين دختر از مجازات مرگ خلاصي پيدا كرد.»
پيش از آنكه راهي دادگستري شوم و حتي قبل‌ از آنكه راه اراك را در پيش بگيرم، حسن شهرت اين قاضي توجهم را جلب مي‌كند. در شهر اراك و حتي در دستگاه دادگستري اين شهر، از متهم گرفته تا مجرم و دربان و وكيل و شفيع و حتي كسي كه يك بار گذارش به اين ديوان افتاده، همه به سرش قسم مي‌خورند.
اين حسن شهرت بر آنم داشته تا پيش و بيش از همه سراغ او را بگيرم، حتي اگر حكم اعدامش براي يك دختر 19 ساله مرا تا اراك كشانده باشد.

اول
هنوز نمي‌دانم براي روزنامه‌نگاري كه در روز صدها خبر و ده‌ها خبر سياه مي‌خواند، اما باز هم ضربة يك خبر جديد مي‌تواند او را ساعت‌ها بگرياند، اين يك ويژگي منفي است يا مثبت.
نزديك شدن به سوژه تا آنجا كه با او احساس يكي شدن كنم، وسوسه‌اي است كه هرگز يا هنوز نتوانسته‌ام از آن بگريزم.
اصلا ً بگذاريد كه من راوي يك قصه باشم. چه اشكالي دارد؟ دمي چشم و گوشتان را به من بدهيد تا با همين زبان روايت، برايتان از آنچه ديده و شنيده و خوانده‌ام بگويم. از دختر 19 ساله‌اي بگويم كه از 9 سالگي به مردان بزرگي كه مي‌شد پدربزرگ او باشند، فروخته شد.
اعتراف مي‌كنم كه بسيار خوشحالم از اينكه بر جايگاه خطير يك حقوقدان تكيه نزده‌ام. از اينكه جاي قاضي نيستم خوشحالم. از اينكه وكيل ليلا نيستم خوشحالم. خوشحالم از اينكه فقط يك روزنامه‌نگارم، يك نقال. امر خطير قضا را به آنان مي‌سپاريم كه دانايي‌شان ترازوي عدالت را ميزان مي‌كند.
سخن به بيراهه بردن رسم نقالي است، رسمي كه اينك من پيش گرفته‌ام.

نام ليلا م. را بار اول در گزارش روزنامة اعتماد به تاريخ خواندم. وقتي به آنجا رسيدم كه مادر دست دخترك هشت، نه ساله‌اش را گرفت و در سرماي سپيده‌دم آن شهر كويري راهي خانة يك مرد شصت‌ساله شد و... ديگر گريه امانم نداد.
همين ضربة اول كافي بود تا هر جا كه نام ليلا به چشمم مي‌خورد، مطلب را تا انتها دنبال كنم.
حق داري اگر از خودت يا من بپرسي كه مگر كم‌اند ليلاهاي اين شهر و ديار؟
حق داري اگر بپرسي اين را. اما امروز و اين بار مرا نقال همين يك قصه بدان و خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

باري، اين بار پيگير پروندة ليلا شدم به درخواست مجلة زنان.

دوم
سوز سپيده‌دم آذرماه آزاردهنده است، ولي نه علت بيداري من كه ساعت 4 صبح راهي اراك شده‌ام. از سرشب بيدارم و حالا سوار اتوبوس و در راهم. كاغذي زير دستم است و در گرگ‌وميش سپيده و زير نگاه كنجكاو راننده، آنچه را در ذهنم مي‌گذرد با نوشتن واژه‌هايي كج و معوج بر كاغذ به‌خاطر مي‌سپارم.

ساعت 5/8 صبح در اراكم.

دفتر هفته‌نامه‌اي را كه خبرنگارش اول ‌بار داستان زندگي ليلا را منتشر كرد راحت پيدا مي‌كنم، هفته‌نامة نامة امير. دو خبرنگار اين هفته‌نامه آنچه را از ليلا مي‌دانند برايم مي‌گويند و ساعتي بعد، براي شنيدن آنچه تا اراك مرا كشانده است، راهي دادگستري مي‌شوم، شعبة 25، دفتر قاضي محمدي.
قاضي‌ها آدم‌هاي سختگيري هستند. قاضي هم انسان است، مثل من، مثل تو... قضاوت در مورد قضات با برخورد آرام و منطقي قاضي محمدي به گوشه‌اي از ذهنم پرتاب مي‌شود. او را نه عجول، نه مغرض و نه پنهانكار يافتم.
حتي از من معرفي‌نامه‌اي را كه همراه برده بودم نخواست، و وقتي درخواست گفت‌وگو كردم، به‌راحتي پروندة مقابلش را بست و از ديگران خواست اتاق را ترك كنند.

مي‌خواستم اول قصة ليلا را بگويم، اما نقال گاهي خود مسحور قصه مي‌شود. كاش اين هم افسانه‌اي بود مثل قصة «ليلا».

سوم
نمي‌دانم صحبت ما از كجا آغاز شد. اما همة آنچه را ضبط‌صوت من به‌خاطر سپرده در اينجا مي‌خوانيد.

 اولين سؤال من دربارة اعضاي باند فسادي است كه در دي‌ماه 82
ý دستگير شدند. رئيس اين باند مرد 55 ساله‌اي بود كه با صيغه كردن ليلا، او را به ديگران مي‌فروخت. اين مرد الان كجاست؟
در زندان است. او به پنج سال حبس، يك سال تبعيد به طبس و 75 ضربه شلاق محكوم شد.

 در كدام زندان؟ý
زندان اراك.

 يعني احمد آقاميرزايي الان در زنداني است كه تحت نظر شما و دادگستريý اراك است؟ چون اين شايعه شنيده شده كه با قيد وثيقه آزاد شده و محكوميتش را خريده است.
نه، رأي در شعبة 8 تجديدنظر قطعيت پيدا كرده و طبق اسناد و مدارك، ايشان به زندان معرفي شده. حد قوادي هم خورده و مجازاتش قابل خريدن نيست.

 جنابý قاضي، من در درك اين موضوع مانده‌ام كه چگونه رئيس يك باند فساد به پنج سال حبس و... محكوم مي‌شود اما براي دختري كه در آن باند، خودش مزدور اين فرد بوده، حكم اعدام صادر مي‌شود!
اگر در جايگاه ما قرار بگيريد، موضوع را درك مي‌كنيد. مجازات ليلا مافي ربطي به سركردة باند و خود باند ندارد. ايشان در حين تحقيقات]پس از دستگيري اعضاي باند[ در مورد اعمالي كه از او سر زده گفته است كه من وقتي به خانه برمي‌گشتم، دو تا از برادرانم به من تجاوز مي‌كردند. اين يعني اقرار به ضرر خودش. چه‌بسا كه دو نفر دستگير مي‌شوند و خانم مي‌گويد كه با آقاي x رابطة نامشروع در حد زناي محصنه داشته است، اما آقاي x اين حد از عمل را قبول ندارد و به آن اقرار نمي‌كند. دلايل و مستندات قانوني و قانع‌كننده هم براي اثبات اين جرم وجود ندارد ]در اين صورت انكار مرد و اقرار زن پذيرفته مي‌شود[. چه‌بسا مرد تبرئه شود ولي زن چون به ضرر خودش اقرار كرده اعدام شود.
مجازاتِ بودن ايشان ]ليلا مافي[ در اين باند فساد، قطعاً در حد اعدام نيست. بودن در اين شبكه در حد رابطة نامشروع بوده و در نهايت، اگر اقرار هم مي‌كرد، 100 ضربه شلاق مي‌خورد.

 پس ليلا به‌دليل
ý تجاوز يا زنا با برادرانش محكوم به مرگ مي‌شود. برادرانش چه مي‌شوند؟
برادرها به حد زناي با محارم اقرار نكرده‌اند. جزئي‌تر از آن را پذيرفته‌اند. بعضي از آنها گفته‌اند كه ما در حد ارضا با اين ]ليلا[ رابطه داشته‌ايم.

 آنها به چهý مجازاتي محكوم شدند؟
مدتي در زندان بودند و در حدي كه اقرار كرده بودند، محكوم و مجازات شدند.

 جناب قاضي، قانون تصريح نكرده كه اين دو اقرار بايد با هم
ý تناسبي داشته باشند؟ فعل كه يكي بوده با دو فاعل. چطور مجازات براساس دو فعل تعيين شده است؟
نه، اصلا ً. همه‌چيز به اقرار بستگي دارد. همان‌طور كه گفتم، يكي اقرار به ضرر خودش مي‌كند و ديگري نه، و براساس اين اقرارها هم مجازات مي‌شوند.

 شما مي‌گوييد براي كسي كه منكر است، بايد دليل اثبات جرم وجود
ý داشته باشد. خوب، دليل همان اقرار آن يكي است كه به‌خاطرش پاي چوبة دار مي‌رود. چون عمل كه يك‌نفره صورت نگرفته كه از يكي پذيرفته شود و از ديگري نه!
ببينيد، مشكلات زيادي وجود دارد. جواب اين سؤال شما به من قاضي مربوط نمي‌شود. حقوقدانان بايد به آن جواب بدهند.

 به مورد ليلا برگرديم. شايعاتي شنيده شده مبني برý اينكه از ليلا تست‌هاي هوش گرفته شده كه نشان مي‌دهد ضريب هوشي پاييني دارد. اين دختر تاكنون به پزشكي قانوني معرفي شده؟
اولا ً ليلا در پرونده‌هاي متعددي محكوم شده. اين بار هم در تمام جلسات، اعم از تحقيقات مقدماتي و رسيدگي، در كمال صحت و سلامت عقلاني صحبت كرده و هرگز علائم سفيه بودن يا كندذهني در ايشان ديده نشد. حالا ممكن است رفته باشد زندان و ديگران راهنمايي‌اش كرده باشند كه اگر خودت را بزني به كندذهني و حرف‌هاي بچگانه ‌زدن... به‌نظر نمي‌رسد كه معرفي به پزشكي قانوني لازم باشد، و خودش هم در مراحل تكميل پرونده هرگز چنين چيزي نخواست. وكيلش هم همين‌طور. در موارد قبلي هم كه دستگير و محكوم و مجازات شده بود، هيچ‌گاه چنين تقاضايي نشد.

 پس شما مي‌گوييد اصلا ً تست هوشي در كار نبوده يا اينكه
ý جوابش قابل اعتنا نيست؟
من مي‌گويم حتي اگر تست هوشي در كار باشد و جوابش آن باشد كه شما مي‌گوييد، رافع مسئوليت كيفري نيست. حتي قانونگذار مي‌گويد كه جهل به قانون، رافع مسئوليت كيفري نيست. يعني اگر من بگويم كه از اين قانون بي‌خبر بوده‌ام، مسئوليت از من سلب نمي‌‌شود. اگر هم كسي رفتارهاي بچگانه از خودش نشان داد و مثلا ً گفت پفك مي‌خواهم، اين مسئوليتش را سلب نمي‌كند.

مددكار به ساعتش نگاه مي‌كند. وقت تمام شد. وقتي مي‌خواهم تركش كنم، از او مي‌پرسم: آرزويت چيست؟/ نمي‌دانم، قاضي مرا ببخشد و آزاد شوم و... مي‌خندد (خنده‌اي تلخ). ديگر نمي‌دانم./ اگر بار ديگر اجازه دادند به ملاقاتت بيايم، چه‌چيز برايت بياورم؟/ با همان لبخند تلخ مي‌گويد: يك بسته پفك و چند شكلات كاكائويي.
زهره تركماني، هفته‌نامة نامة امير، دوشنبه 23 آذر 1383

 با اين حال، جناب قاضي، جان يك انسان مطرح است.
ý به‌خاطر مسئوليت وجداني هم كه شده و اينكه هيچ شبهه‌اي نماند، قصد نداريد او را به پزشكي قانوني معرفي كنيد؟
به‌هرحال الان كه ديگر قاعدة فراغ دادرسي حاكم است زيرا پرونده در ديوان عالي كشور است. اگر آنها تشخيص بدهند، ايشان به پزشكي قانوني فرستاده مي‌شود و ما هم تابع دستور خواهيم بود.

اما انگار در ذهن قاضي چيزي هست كه آزارش مي‌دهد و بالاخره:

ايشان در يكي از صورت‌جلسه‌ها اقرار دارد به 180 بار زنا با مردان اجنبي در سه ماه!

 آقاي محمدي، شما فرزند
ý داريد؟
بله!

 دختر داريد؟ý
هر دو را دارم، هم پسر و هم دختر.

 مي‌توانم بپرسم دخترتان چند سالش است؟ý
خيلي بچه است.

ý چه خوب! من هم يك دختر چهارسال‌ونيمه دارم. دختر من فقط پنج سال از ليلا در سني كه شما از سوابق كيفري او حرف مي‌زنيد كوچك‌تر است! من نمي‌توانم حتي تصور كنم كه يك دختر 9 ساله، يا به ‌قولي 11 ساله، مرتكب فحشا شود!
به هر صورت ما در چارچوب قانون حرف مي‌زنيم. آنجا كه قانون، اطفال را از مسئوليت كيفري مبرا مي‌داند، بحثش جداست. ولي الان كه اين خانم طفل نيست.

«... با صداي بسته شدن در حياط از خواب پريد. به رختخواب‌هايي كه به رديف تنگ هم در تنها اتاق خانه پهن شده بود به‌ دقت نگاه كرد. جاي مادر در كنار پدر روي بالش خالي بود و پتوي مشترك آنها مثل هميشه فقط اندام پدر را در خود پنهان كرده بود. ليلا به‌آرامي از روي چهار برادر، كه دوبه‌دو در كنارش خوابيده بودند، طوري رد شد كه آنها را بيدار نكند. دست‌ورونشسته با همان موهاي ژوليده، جلو در، در انتظار بازگشت مادر نشست.
... مادر با صابوني كه تنها براي مهماني رفتن و ايام عيد از صندوق گوشة اتاق بيرون مي‌آورد، دست و صورت و بدن ليلا را در هواي كزكردة پاييزي در دستشويي گوشة حياط با آب كتري شست و با چادر كهنه‌اش او را خشك كرد. سپس پيراهن قرمز دست‌دومي را كه برايش خريده بود، بر اندام زيباي ليلا پوشاند. ليلا فقط 8 سال داشت، اما نشانه‌هاي بلوغ زودرس از او دختري 12، 13 ساله ساخته بود. مادر به‌سختي و باشتاب، موهاي گره‌خوردة خرمايي‌رنگ ليلا را شانه زد. گونه‌هاي برجستة دخترك، از سايش محكم ليف بر صورت، گل انداخته و به پوست سفيد صورتش زيبايي خاص بخشيده بود.
مادر چادر مرطوب را بر سر انداخت. دست ليلا را كشيد و با هم از خانه بيرون رفتند. ساعتي بعد ليلا خود را همراه با مادر در خانه‌اي مجلل يافت. خانه‌اي زيبا اما محصور در حصارهاي فلزي بلند. ليلا غرق در زيبايي خانه بود كه مادر او را به داخل خانه فراخواند. لحظه‌اي بعد او را با مردي كه هم‌سن پدر بود و لباسي فاخر و سر و وضعي آراسته داشت تنها گذاشت. ليلا از چشمان دريده و نفس‌هاي كند مرد وحشت كرد. مي‌خواست با مادر اتاق را ترك كند كه متوجه شد مادرش كليد را در قفل در از پشت چرخاند. چرا مادر او را با آن مرد غريبه تنها گذاشت؟ آيا مادر صداي فريادهاي پرالتماس ليلا را نمي‌شنيد؟... هيچ‌كس در آن ساعات اولية صبح، از پشت آن ديوارهاي سنگي و حصارهاي فلزي، صداي عروسك بلوريني را كه زير ضربات سهمگين پتك فقر و نكبت يك انسان و بوالهوسي و افزون‌خواهي انسان ديگر درهم مي‌شكست، نشنيد.»


 جناب قاضي، من در مورد دختري حرف مي‌زنم كه از
ý 8 سالگي، مكرر مورد تجاوز قرار گرفته. فحشا از طرف خانواده‌اش به او تحميل شده و در تمام سال‌هايي كه قد مي‌كشيده، جز اين كار، چيزي نياموخته. حالا ما او را در سن 19 سالگي به‌خاطر اقرارش به اينكه در طول سه ماه، 180 بار زنا كرده مجازات مي‌كنيم!
بنا به گفته‌هاي خودش. ما كه نمي‌دانستيم!

 بله، بنا بر همانý گفته‌ها. ولي سؤال من اين است كه آيا اين دختر 19 ساله از كودكي كار ديگري بجز تن‌فروشي آموخته است؟ و آيا زماني كه كودكي بيشتر نبود، اراده‌اي در يادگيري اين حرفه داشت كه حالا به‌خاطر آنچه هميشه به آن وادار شده مجازات مي‌شود؟

]سكوت... ورود افراد و شلوغ شدن اتاق[

 آقاي قاضي محمدي، من
ý در يك مورد هنوز قانع نشده‌ام. به‌هرحال وقتي شنيده مي‌شود كه در زندان ـ يا حتي پيش از آن ـ از ليلا تست هوش گرفته شده و...
چه كسي تست هوش گرفته؟

ý نمي‌دانم، شايد مددكار يا پرستار زندان...
خوب، شايد آنها از سر دلسوزي اين كار را كرده‌اند. ببينيد، نظر نهايي و قطعي را در اين باره هيچ‌كس نمي‌تواند بدهد، حتي پزشكي قانوني. چه‌بسا كه افراد در اين تست‌ها دست به عوام‌فريبي بزنند. ما كلاهبرداراني داشته‌ايم كه...

 اما تستي كه يك روان‌شناس زبده انجام مي‌دهد
ý طوري طراحي شده كه معمولا ً بندة تحصيلكرده هم نمي‌توانم از پيچ و خم آن در بروم!
نه، كسي نمي‌تواند اين را صددرصد ثابت كند.

 در اين صورت بايدý در هر كار و عمل انساني درصدي از خطا را در نظر بگيريم، حتي در قضاوت شما!

سكوت و ورق زدن پرونده

 عرض بنده را قبول نداريد؟
ý
چه چيز را؟

 اينكه لازم است ليلا به پزشكي قانوني معرفي شود، حتي اگر از صحت كاملý عقلاني او مطمئن باشيد؟
اين تست روان‌شناسي و پفك و اينها...

 من درý مورد پفك حرف زدم؟!
نه ديگر، همة اين مسائلي را كه الان مي‌گوييد رسانه‌ها نوشته‌اند.

 من كه دربارة نوشتة رسانه‌ها حرف نمي‌زنم. سؤال من چيز مشخصيý است.
به‌هرحال همة مواردي كه الان شما مي‌گوييد به‌تازگي مطرح شده و ما در تحقيقات قضايي هرگز با آنها برخورد نكرده بوديم. حرف‌هاي بچگانه‌اي را هم كه از ايشان نقل شده در روزنامه‌ها خوانديم و هرگز چنين چيزي را نه ديديم و نه شنيديم. حتي ايشان در برخي موارد منكر بود و مثلا ً مي‌گفت كه من صيغة سردستة باند هستم. اينها نشان مي‌داد كه كاملا ً راه‌هاي فرار از مجازات را مي‌داند. با اين حال مي‌گويم كه تشخيص نهايي با ديوان عالي كشور است.
با خنده ادامه مي‌دهد شايد هم شما با اين پيگيري‌تان وسيله‌اي شديد كه ايشان از مجازات اعدام رهايي پيدا كند و با كمي تندي و ناراحتي كه آن‌‌وقت بيايد در جامعه و دوباره هزاران نفر را به منجلاب فساد بكشاند.

 جناب قاضي، حساسيت شما براي پاك كردن جامعه از عوامل فساد
ý قابل تقدير است. ولي مي‌خواهم بدانم شما همين حساسيت را وقتي شنيديد كه يك دختر 11 ساله باردار شده است داشتيد؟ و آيا اين منجلاب با كشتن يك دختر كه خودش معلول آن است پاك مي‌شود؟
اولا ً، من دقيقاً نمي‌دانم ايشان در چه سني باردار شده! خودش گفته 14 سالگي. ايشان در خانواده‌اي زندگي كرده كه اين خانواده و محيط، شرايط را براي به فساد كشاندنش فراهم كرده.

 همان خانواده‌اي كه مي‌گوييد، الان
ý همه‌شان دارند صحيح و سالم و آزاد در همين جامعه زندگي مي‌كنند و شما از جانب آنها نگران نيستيد كه به‌ قول خودتان، هزاران نفر را به فساد بكشانند! به‌نظر شما، مشكل به فساد كشيده شدن اين هزاران نفر با مرگ يك دختر 19 ساله كه اين راه را ديگران پيش پايش گذاشته‌اند حل مي‌شود؟
كار دستگاه قضايي پيشگيري از وقوع جرم است.

 از چه طريقي؟ مبارزه با علتý يا معلول؟ آيا اين دختر به‌خاطر پيشگيري از وقوع جرم اعدام مي‌شود؟ آن هم در شرايطي كه عامل وقوع جرم، يعني احمد آقاميرزايي كه با وجود داشتن زن و فرزند، در خانه‌اش شبكة فحشا به‌راه انداخته بود، بعد از پنج سال به جامعه برمي‌گردد؟
من تابه‌حال چند بار گفته‌ام و باز هم مي‌گويم، ما در چارچوب قانون حركت مي‌كنيم. نه علم غيب داريم و نه مجتهديم كه خودمان بتوانيم نظر بدهيم. قانون تصريح كرده كه هرگاه مرد يا زني چهار بار نزد حاكم اقرار به زنا كند، محكوم به حد زناست.

 بله، ولي اقرار گرفتن شرايط دارد. آيا اين شرايط
ý كاملا ً مهيا بوده؟
خودش اين حرف‌ها را زده وگرنه ما اصلا ً از كجا مي‌دانستيم؟ به‌جاي چهار بار، صد بار اينها را تكرار كرده، بدون اجبار و بدون اكراه. ما نه حميد را مي‌شناختيم و نه محمد را و نه پدر و مادرش را.

 خوب،
ý آيا اينها دليل بر سادگي بيش از حدش نيست؟ پس معلوم مي‌شود برخلاف فرمايش شما، چندان هم راه‌هاي فرار از مجازات را بلد نبوده!
ولي سادگي كه رافع مسئوليت كيفري نيست.

 حتي بلاهت امكان مجازات جايگزين را به‌وجود نمي‌آورد؟
ý
خير، چون اينها حد الهي است، خانم. در حد الهي ما نمي‌توانيم مجازات جايگزين بدهيم.

 شرايط وقوع جرم در تعيين و تخفيف مجازات تأثير ندارد؟ý
شرايط اجتماعي؟

 بله!ý
چرا تأثير دارد، شرايط و سوابق كيفري.

 پس چرا
ý در مورد ليلا باعث تخفيف نشد؟
اين خانم ديگر به فساد اعتياد پيدا كرده. از خانه فرار مي‌كرده و مي‌رفته دنبال اين كار. بعد هم اين حرف‌ها احتياج به بحث‌هاي روان‌شناختي و جامعه‌شناختي دارد و كار من نيست. براي علت‌يابي اين مسئله بايد كالبدشكافي اجتماعي كنند. اين يك كار دانشگاهي است.

چهارم
عصر پاييزي اراك پرسوزتر مي‌شود اگر خودت هم نداني كه در اين شهر، رد گم‌شدة كدام عابر را از خيابان‌هاي منتهي به كوه‌هاي برف‌نشين مي‌گيري.
در «ملك» و «باغ ملي» و «سه‌راه»1، وقتي سراغ از «فوتبال» و «شن‌كش»2 مي‌گيري، معمولا ً اول رو ترش مي‌كنند و بعد به تو نشاني محلي را در شرق شهر مي‌دهند.
فوتبال محله‌اي است منتهي به كوه، محله‌اي فقيرنشين و جرم‌خيز. اينها را راننده‌اي مي‌گويد كه مرا در كوچه پس‌كوچه‌هاي فوتبال مي‌گرداند. او مي‌گويد: «بيشتر خودكشي‌ها و قتل‌هاي اراك در اين محله اتفاق مي‌افتد.»
ليلا بچة محلة فوتبال است. خيابان‌ها را با چشم مي‌كاوم و تلاش مي‌كنم در يكي از آن خانه‌هاي دور، كه از همه كوچك‌تر و خالي‌تر و مخروبه‌تر است، نشان از دختركي بگيرم كه بر موهاي ژوليده‌اش هرگز دست مهرباني بوسة نوازش ننشاند.
تلاش مي‌كنم ـ هرچند سخت ـ كه تصوير برادراني را در اين خانه‌ها بجويم كه براي هميشه، دست مجنون را از دامن ليلي كوتاه كردند.
تلاش كردم از پدرش ردي در كوچه‌هاي خاكي فوتبال پيدا كنم، ردي كه بوي خون و دشنام ندهد!
تلاش كردم سراغ از مادري بگيرم كه... اما هر بار ديوي آمد و تصويرم فرو ريخت.
فوتبال محلة قشنگي براي خيابان‌گردي نيست. اين را هم راننده‌اي مي‌گويد كه مصّر است خيابان‌هاي قشنگ شهر را به مسافر سرگردانش نشان دهد.
من اما همچنان، به دنبال كودكي گم‌شدة دو نگاه سرگردان، در پس‌كوچه‌هاي خالي فوتبال مي‌مويم و مي‌جويم.

آنها از اين محله رفته‌اند، خانم. نمي‌دانم خانه‌شان كجاست. پدر و مادرش كه از اين شهر رفته‌اند، گويا به آستانه. برادرهايش هم جاي مشخصي ندارند. انگار در كار مواد مخدر هم هستند. آدرس مشخصي نمي‌تواني از آنها پيدا كني.

 از اينجا تا آستانهý چقدر راه است؟
زياد نيست، ولي آنجا مي‌خواهي بگويي دنبال كه مي‌گردي؟ پدر و مادرش همين‌جا هم خانه و زندگي مشخصي نداشتند.

راه را كج مي‌كنم و عبور مي‌كنم. همة اطلاعاتي كه در پرس‌وجوهاي فراوانم به‌دستم آمد همين است. راستي نه، داشت يادم مي‌رفت. گرچه گفتن و نوشتن آن براي من و شنيدنش براي شما دشوار و باورنكردني است.
دختر چهارده‌ساله‌اي را تصور كنيد كه فرزند ناخواسته‌اش را به دنيا مي‌آورد، بي‌آنكه حتي بداند نام او را چه خواهند گذاشت. بي‌آنكه هرگز حس مادري را در قلب خود تجربه كرده باشد. من حتي نمي‌دانم احساس كودكي كه كودكي مي‌زايد، نسبت به فرزند چگونه است؟ عاشق؟ متنفر؟ حسود؟ راستي آيا مي‌توانيم سال‌ها بعد در مورد چنين دختري بگوييم: او از سلامت كامل عقلاني برخوردار است؟! تصويرتان را با تصور همة آزارهاي جسمي و جنسي ليلاي هزارداماد قصة ما همچنان حفظ كنيد. او را هفده‌ساله ببينيد، درحالي‌كه درد زايمان ناخواستة ديگري را تجربه مي‌كند.
يكي از فرزندان دوقلوي او از همان ابتدا مرگ را انتخاب و خود را رها مي‌كند از همة رنج‌هايي كه بر يك حرامزاده روا داشته خواهد شد.
اما قُل دوم پسركي مي‌شود كه بي‌گمان امروز نه نامي از مادر خود سراغ دارد و نه نشاني.
او را هم مثل خواهرك پنج‌ساله‌اش، به محض تولد، از مادر جدا مي‌كنند و مي‌برند تا ليلا به چيزي جز تازيانه‌هايي كه انتظارش را مي‌كشد فكر نكند. كه چنين هم شد.
ليلا كه هرگز كودكانش را حتي همچون عروسكي در آغوش نگرفت، به مجازات حد محكوم شد و شلاق خورد.
من حق ندارم بپرسم كه آيا اين كودك واقعاً مي‌تواند امروز «از سلامت كامل عقلاني» برخوردار باشد؟
كادر تصويرتان را با اين جمله ببنديد كه پدرانِ بسيارِ فرزندان ليلا، نه‌فقط چيزي از درد زايمان ندانستند، كه حتي كسي نتوانست يا نخواست ردي از آنها در عروق اين نورسيده‌ها بيابد؛ و اين‌گونه شد كه پشت ليلا تنها تازيانه‌خورِ مجازاتي شد كه تنش را بدان پيش‌فروش كرده بودند.

پنجم
علي شراهي وكيل جواني است كه وكالت تسخيري بخشي از پروندة ليلا كه به ارتباط نامشروع او با برادرانش مربوط مي‌شود به او واگذار شده است. خودش مي‌گويد: «چه‌بسا اگر اين پرونده در شرايط عادي و غيرتسخيري به من پيشنهاد مي‌شد، به هر دليل كه شايد موجه هم نباشد، آن را نمي‌پذيرفتم.»
در دفتر كار او به‌ همراه دو خبرنگار ديگر كه راهنماي من در يافتن افراد گزارشم هستند نشسته‌ايم. وكيل 31 سالة ليلا، كه فارغ‌التحصيل دانشگاه آزاد اسلامي است، ظاهراً بر قوانيني كه دايرة جرم‌هاي ليلا را بسته‌اند تسلط كافي دارد و نيز بر تطابق جرم ليلا با حكمي كه قاضي ابلاغ كرده است. حتي بيش از اينها، او نيز چون قاضي پرونده نگران جامعه‌اي است كه زناني چون ليلا (!) بستر فساد را بر آن مي‌گسترند.

 آقاي شراهي، در مدتي كه به‌عنوان وكيل
ý بر پروندة خانم مافي كار مي‌كرديد، چند بار خود ايشان را ديديد؟
فكر مي‌كنم يكي دوبار در زندان به ديدن ايشان رفته باشم. دقيق در خاطرم نيست، ولي در دادگاه به‌كرات ايشان را ديده‌ام.

 در دادگاه كه نمي‌شود حرف زد و تحقيق كرد! آياý تابه‌حال به محلة زندگي او رفته‌ايد؟
محل زندگي را لازم ندانستم ببينم. ببينيد، ما بايد تقسيم كار كنيم. مثلا ً قاضي براي قضاوتش، كه مربوط به سلب حيات يك انسان هم هست، تكليفي ندارد كه بداند متهم چند خواهر و برادر دارد و پدر و مادرش كيست و... اينها كار يك مقام قضايي نيست.

 بله، من هم مي‌دانم و براي همين
ý ما در مورد قاضي صحبت نمي‌كنيم. ما در مورد وكيل حرف مي‌زنيم. من تصور مي‌كردم كه شناختن موكل از نزديك، جزو كارهاي يك وكيل است.
نه، كار وكيل هم نيست چون به درد پرونده نمي‌خورد.

 يعني آگاهي از گذشتة دختري كه از 8 سالگي وادار بهý تن‌فروشي شده و اينك در 19 سالگي به جرم تن‌فروشي اعدام مي‌شود، كمكي به وضعيت او نمي‌كند؟
ببينيد، هر جرمي در زمان خودش بررسي مي‌شود و پيشينة افراد در مجازات آنها تأثيري ندارد.

 يعني شرايط بروز جرم هيچ تأثيري در مجازات ندارد؟ اصلاý ً مگر ممكن است كه شما بدون شناخت موكلتان بتوانيد از او دفاع كنيد؟
اين قضيه مثل ضرب‌المثل «تخم‌مرغ‌دزد، شتردزد مي‌شود» است. الان ليلا به جرم زناي با محارم اعدام مي‌شود و در اين پرونده وكيل و قاضي به دنبال اين نيستند كه بدانند چطور شد او در 9 سالگي به دنبال اين كار رفت.

 واقعاً وكيل دنبال كشف اين موضوع
ý نيست؟!
جواب شما آره يا نه نيست و نياز به توضيح دارد. وقتي اتهام پرونده زناي با محارم است، من بايد همة پرونده را بررسي كنم و ببينم كه اين اتهام‌ ثابت مي‌شود يا نه.

 شما چرا به دنبال اين هستيد كه اتهام ثابت مي‌شود يا نه، اين وظيفةý قاضي است. شما بايد به دنبال اين باشيد كه آيا اتهام، جاي دفاع دارد يا نه!
من بايد از حق دفاع كنم. براي همين است كه مي‌گويم اگر اين پرونده اختياري بود، اول بررسي مي‌كردم و اگر به اين نتيجه مي‌رسيدم كه شخص عمل را مرتكب شده، وكالتش را قبول نمي‌كردم. اين اخلاق من است و شايد همكاران من جز اين بينديشند و بگويند در آن صورت هم فرد نياز به دفاع دارد.

 آقاي شراهي، شما به حق اشاره كرديد و
ý گفتيد كه وظيفه داريد از حق دفاع كنيد. «حق» واقعاً چيست؟
از نظر من اين است كه اگر به يقين رسيدم كه اين خانم آن كار را انجام نداده، از او دفاع كنم.

ý چطور به اين يقين مي‌رسيد؟
از اظهارات خودش.

 اين‌ كه كار قاضي است،ý نه شما! آيا شما به‌عنوان وكيل نبايد به دنبال دلايلي غير از اقرار شخص مي‌گشتيد؟ مثلا ً دلايلي كه شرايط تحميلي و اجباري اين كار را ثابت مي‌كرد؟
ببينيد، اگر متهمي نزد ضابطان قضايي اقرار كرده باشد و قاضي تشخيص بدهد كه شرايط اقرار مناسب نبوده، يا اگر متهم در دادگاه منكر اقرار خود شود، وكيل حق دارد بگويد كه اقرارهاي قبلي او هم قابل انكار است. اين خانم چه در دادگاه و چه نزد ضابطان به‌‌كرات اقرار كرده. خانم! همين‌طوري هم عامة مردم مي‌گويند وكلا حق را ناحق مي‌كنند.

ý البته من بيشتر شنيده‌ام كه وكيل ناحق را حق مي‌كند!
نه ديگر، منظورم طرف مقابل است. من نبايد براي خود دادگاه هم ذهنيت ايجاد كنم. يعني وقتي آقاي قاضي خانة فسادي را جمع كرده و مي‌خواهد با يك فساد برخورد كند، من نمي‌توانم به ليلا كه جزو اين باند بوده و خودش مي‌گويد كه به اندازة موهاي سرم زنا كرده‌ام، بگويم كه اينها را نگو و بگو همه دروغ است!

يكي از حاضران اتفاقاً بايد مي‌گفتيد. چون آن
ý خانة فساد مال ليلا نبوده و او خودش هم مجبور بوده.
نه! به‌نظر من اگر ليلا نبود، اصلا ً خانة فسادي تشكيل نمي‌شد و ابزار خانة فساد همين خانم است و خانم‌هاي ديگر.

 اجازه بدهيد با شما جداً مخالفت كنم. آيا ابزار فساد مرداني نيستندý كه به‌خاطر زياده‌خواهي و عيش، ليلا را به اينجا مي‌رسانند؟
نه، اگر اين نباشد، آن يكي هم ممكن نمي‌شود.

 آقاي شراهي، شما كه از كودكي اين دختر و
ý شرايط اجباري جرمي كه از نظر قانون به‌كرات مرتكب شده گريز مي‌زنيد و مي‌گوييد قصد دفاع از حق را داريد، مي‌خواهم بدانم اين «حق» واقعاً چيست؟
در بررسي پرونده اگر به اين نتيجه مي‌رسيديم كه در ارتكاب عمل اكراه وجود داشته و فرد بدون رغبت و رضايت مورد هجوم واقع شده، وضع فرق مي‌كرد.

يكي از حاضران شايد شما چون زن
ý نيستيد ندانيد كه هيچ زني نمي‌تواند روزانه با ميل و رضا با شش مرد ارتباط داشته باشد. اين غيرممكن است و هيچ زني از نظر جسمي و روحي نمي‌تواند هر روز و آن هم با اين كميت مرتكب اين عمل بشود!
... صحبت من و شما دارد به‌ سمتي مي‌رود كه انگار من در تقابل با ليلا هستم! ببينيد، من نمي‌توانم و نبايد به موكلم توصيه كنم كه اقرار نكند. اين خلاف قانون و خلاف حق است. اما من از او مي‌پرسم كه آيا در مورد كيفيت جرمي كه در پرونده به آن اعتراف كرده مطمئن است؟ يعني اين احتمال وجود دارد كه او تفاوت حقوقي بعضي از واژه‌ها مثل دخول و انزال را نداند. بنابراين، تأكيد مي‌كنم كه آيا از آنچه به آن اقرار كرده مطمئن است؟ ايشان هم اول از حرف من يكه خورد و بعد گفت: نه، منظور من چيز ديگري بوده. به هر ترتيب، بعد از آن و در جلسة آخر دادگاه، او و برادرانش، هر سه، اقرارهاي قبلي را منكر شدند و گفتند كه كيفيت ارتباط در حد زنا نبوده، بلكه دون زنا بوده و در حد لذت.
ببينيد، ممكن است اين خانم هزار صفحه پرونده داشته باشد، ولي وكالت من فقط به اتهام زناي با محارم ايشان مربوط مي‌شده و هر دفاعي خارج از اين بحث، نه در وكالتم تأثيري داشت و نه دادگاه آن را مي‌پذيرفت.

 نمي‌شد در مورد زناي با محارم، مسئلة اجبار را مطرح
ý كرد؟
اجبار ممكن است به زمان طفوليت ايشان مربوط شود، ولي براي سن فعلي، در گفته‌هايش هم اجبار احراز نشده.

 اولين بار كه افراد خانواده‌اش به او
ý تجاوز كردند، ليلا چندساله بود؟
فكر مي‌كنم هشت، نُه‌ساله.

 يعني وقتيý كه باردار شد؟
البته بارداري‌اش ظاهراً از محارم نبوده.

 نمي‌دانيد آنý زمان چه مجازاتي براي او در نظر گرفتند؟
نه، بايد پرونده را بررسي كرد. ولي فكر نمي‌كنم كمكي هم بكند. قضيه روشن و واضح است. ليلا و برادرانش موضوع را شرح داده‌اند. گذشته هم كمكي نمي‌كند و قانون هم تصريح كرده كه چنين جرمي چه مجازاتي دارد.

 آقاي شراهي، شايد حق با شما باشد و قانون اين مسائل را محدود بهý ارتكاب جرم در زمان كرده. ولي ما كه در مورد حساب دودوتا، چهارتا حرف نمي‌زنيم. اين كه يك رابطة مكانيكي نبوده كه بگوييم اگر a، پس حتماً b! ما در مورد ارتباط چند انسان حرف مي‌زنيم. انسان‌هايي كه از زمان كودكي اين دختر مدام اين رفتار را با او داشته‌اند. آنچه ما در كودكي فرامي‌گيريم يا به آن وادار مي‌شويم، بايد با يك اتفاق مخالف و قوي‌تر، از رفتار و حتي ذهن ما پاك شود. اين اتفاقي است كه هرگز براي اين دختر رخ نداده و چوب قانون هم چاره‌ساز نبوده.
اجازه بدهيد من حرفم را در مورد دفاع تمام كنم. در آخرين جلسة دادگاه ليلا، به قاضي گفتم كه با توجه به مادة 71 قانون مجازات اسلامي كه مي‌گويد هرگاه كسي اقرار به زنا كند و بعد انكار نمايد، درصورتي‌كه اقرار به زنايي باشد كه موجب قتل يا رجم (سنگسار) است، با انكار بعدي، حد رجم يا قتل از او ساقط مي‌شود، با انكار موكل من، حد قتل از او ساقط مي‌شود.
در مورد برادرهاي ليلا، قاضي به انكار آنها اكتفا كرد و در مورد دروغ گفتنشان علمي حاصل نكرد و حد قتل را ساقط و تعزير را جاري كرد و آنها شلاق خوردند. اما در خصوص ليلا، كه وضعيتش در مورد زناي با محارم عين برادرهايش بود، قاضي محترم با وجود انكار او اظهار داشت كه در مورد ليلا به علم رسيدم كه او تن به زناي با محارم داده است.

 آيا طبق قانون شرع اسلام، قاضي مي‌تواند در موارد منافي
ý عفت به علم برسد؟ زيرا به علم رسيدن نياز به تشريح جزئيات و كيفيت ارتباط دارد كه در مورد اعمال منافي عفت كراهت دارد.
بهتراست اين سؤال را از جناب قاضي بپرسيد چون اعتراض من به حكم نشان داد كه آن را قبول نداشتم.

 در مورد شرايط اقرارý ليلا، آيا شما از سلامت كامل او ـ منظورم شايعاتي است كه در مورد ضريب هوشي اين دختر شنيده مي‌شود ـ مطمئنيد؟
من اولين بار اين موضوع را از يك خبرنگار شنيدم و آن را به‌هيچ‌وجه قبول ندارم و در پرونده هم چيزي در اين باره نخوانده‌ام.

 شما از آن خبرنگار نپرسيديد كه اين اطلاعات را از كجا
ý آورده؟
نه، منبع خبر را از ايشان نپرسيدم.

 جناب وكيل، حكم اعدام ليلاý به‌دليل داشتن سه بار سابقة كيفري حد و اقدام به زنا براي بار چهارم صادر شده (طبق مادة 90 قانون مجازات اسلامي) يا اين حكم براي زنا با محارم صادر شده؟ چون ظاهراً تأكيد قاضي پرونده بر تكرار امر زنا بوده.
قطعاً براي زنا با محارم صادر شده.

ششم
در حكمي كه اينك در شعبة 42 ديوان عالي كشور در انتظار تجديدنظر قضات است، دربارة سوابق كيفري ليلا تصريح شده است كه:
«در خصوص اتهام خانم ليلا مافي فرزند علي، 18 ساله، مجرد، داراي دو فرزند، يكي دختر و يكي پسر كه از طريق رابطة نامشروع متولد شده‌اند و همچنين داراي هشت فقره سابقة كيفري همگي به‌خاطر رابطة نامشروع، به ترتيب به يكصد ضربه حد زنا، 74 و 20 ضربه شلاق تعزيري محكوم و به موجب اقارير ايشان يك بار به تحمل 99 ضربه شلاق در اراك و 99 ضربه شلاق تعزيري در درود محكوم شده است.»
اما آنچه اينك ليلا را به بن‌بست اعدام رسانده، طبق حكمي كه در شعبة 25 محاكم عمومي اراك صادر شده، اقرار او (بيش از چهار بار) به زناي با محارم است. قاضي پرونده در حكم چنين نوشته است:
«دادگاه صرفنظر از انكار زناي با محارم متهمه در جلسة رسيدگي 29/1/1383، اولا ً به ‌لحاظ اشتهار به انجام عمل نامشروع زنا و زايمان سه فرزند نامشروع و اقرارهاي صريح وي به عادي شدن عمل نامشروع زنا و اشاعة فساد و فحشا، دوماً اقرارهاي صريح و متعدد بيش از چهار بار به زناي با محارم و اقرارهاي ضمني وي بدين توضيح كه: با برادرانم در حد رابطة نامشروع غير از زنا (لمس بدن و ارضا بدون دخول) ارتباط داشته‌ام، سوماً سوابق كيفري (سه بار به حد زنا و شلاق تعزيري محكوم شده و حكم اجرا شده است و از پنج فقره سابقة كيفري ديگر نيز دادگاه اطلاعي ندارد)، چهارماً اقرار صريح و ضمني قبل از انكار برادران به زنا با ليلا و ساير قرائن و امارات موجود در پرونده، در مورد زناي با محارم براي دادگاه و قاضي پرونده علم حاصل شده است و دفاعيات وي و وكيل تسخيري متهمه و انكار بعد از اقرار وي مسموع نبوده و باعث سقوط مجازات حد به علت علم نشده است. بزهكاري وي در اين قسمت و ساير اتهامات مرتبطه براي دادگاه ثابت و محرز است.»
علم قاضي به ارتكاب عمل زناي با محارم، ليلا را به مجازات اعدام از حيث زناي با محارم نَسَبي محكوم مي‌كند. تحمل 100 ضربه حد زناي غيرمحصنه به‌دليل ارتباط نامشروع با مردان اجنبي و تحمل 5ٍ سال حبس تعزيري با احتساب ايام بازداشت قبلي ازجمله محكوميت‌هاي ديگر اوست.

برادران
در اقرار ليلا كه در حكم صادرشده در تاريخ 6/2/1383 نوشته شده، او گفته است: «از نُه‌سالگي توسط مادرم بيرون مي‌رفتم و توسط ايشان در اختيار مردان اجنبي قرار مي‌گرفتم. يك نفر از برادرانم به نام حميد، از جلو در سن ده‌سالگي به من تجاوز كرد.
حميد عمل نامشروع را شبانه وقتي كه خانواده در خواب بودند با من انجام داد و پس از آن مرحله ديگر تجاوز كردن او به من عادي شد و هر هفته يك بار اين عمل را تكرار مي‌كرد و برادر ديگرم به نام محمد نيز به دفعات مكرر از جلو به من تجاوز كرده و...» اقرار ليلا به تجاوز برادرانش است، درحالي‌كه حكم اعدام وي به‌دليل زناي با محارم صادر شده، بي‌اشاره به اينكه در تجاوز، معناي اجبار و اكراه مستتر است.
قاضي انكار برادران ليلا را، با وجود لفظ تجاوز در اقرارهاي ليلا، در آخرين جلسة رسيدگي مي‌پذيرد: «متهمان رديف دوم و سوم به نام‌هاي محمد و حميد مافي فرزندان علي از حيث زناي با محارم با توجه به انكار نامبردگان در جلسة دادرسي ]و با توجه به اينكه[ قانونگذار در مادة 71 قانون مجازات اسلامي مقرر داشته كه هرگاه كسي اقرار به زنا كرده و بعد انكار كند، درصورتي‌كه اقرار به زنايي باشد كه موجب قتل يا رجم است، با انكار بعدي حد قتل و رجم از او ساقط مي‌شود، بنابراين در اين قسمت، مجازات متهمان كه همان قتل است ساقط و به استناد اصل 27 قانون اساسي و رعايت مادة 47 قانون مجازات اسلامي و رعايت مادة 54 قانون آيين دادرسي كيفري، حكم بر محكوميت هريك از متهمان به نام‌هاي حميد و محمد مافي داده و به تحمل 70 ضربه شلاق، بابت اقرار به زناي با محارم و بعد انكار آن و تحمل 99 ضربه شلاق بابت رابطة نامشروع در حد دون زنا صادر و اعلام مي‌كند.»

پرونده‌اي در دل يك پرونده
ليلا مافي فرزند علي، 18 ساله، به جرم زناي با محارم اعدام مي‌شود و علم به اين موضوع از اقرارهاي وي به‌دست آمده، اما اين اقرارها در جلساتي گفته شده كه از وي به‌دليل فروپاشي يك باند فساد در خانه‌اي كه ادارة آن بر عهدة مردي 55 ساله به نام احمد آقاميرزايي بود بازجويي مي‌كردند.
ليلا در خانه‌اي كه به گفتة خودش در آنجا صيغة صاحبخانه بود، به فروش تن وادار مي‌شد. بر «وادار شدن» او تأكيد مي‌كنم به اين دليل كه يك سال پيش از دستگيري‌اش و جمع شدن بساط عيش و نوش مرداني كه در خانة احمد به مراد دل مي‌رسيدند، او از اين خانه فرار كرده بود.
به من نگوييد به كجا و نپرسيد كه آيا بعد از فرار راه ديگري در پيش گرفته بود؟
ليلاي هزار مجنون اين قصه نه در بيابان، كه در خيابان‌هاي اراك و تهران و قم و درود و آستانه، هرگز نياموخته بود كه دستانش را به نان و عشق تطهير كند. او در كدام كلاس و مدرسه درس خوانده بود؟ چوب كدام آموزگار به او زمزمة محبت آموخته بود؟ كدام كتاب، كدام مشق، به او ديگرگونه بودن را آموخته بود؟ پس او را ديدند و خودش نيز گفت كه در خيابان‌ها، لقمة نانش را از لابه‌لاي بوق ماشين‌ها و چراغ چشمك‌زن مرداني به كف مي‌آورد كه از او جز شبي پرعيش انتظار نداشتند و بجز اين نيز مردي كه به او ذره‌اي محبت نشان داده بود، او را مسافر خوابگرد جاده‌هايي كرده بود كه مقصدي به نام تازيانه داشت. او را در درود با مردي گرفتند كه ظاهراً دوستش نيز مي‌داشت.
پروندة فروپاشي باند فساد به مرگ دختري كه طعمة اين خانه بود منجر شد.
احمد آقاميرزايي، 55 ساله و سردستة باند كه با وجود داشتن زن و فرزند، خانه‌اش را عشرتكده‌اي كرده بود تا طعمه‌اي به نام ليلا را به بهاي 5 هزار تومان براي هر نفر به فروش برساند، خود اقرار كرده است كه از اين پول، تنها براي ليلا لباسي مي‌خريده و باقي را خود برمي‌داشته است. قاضي اين مرد، يعني متهم رديف اول پروندة خانة فساد را به 5 سال حبس تعزيري، 75 ضربه تازيانه و يك سال تبعيد به منطقة طبس محكوم كرد. اين بيشترين مجازات سردستة خانة فساد بود. باقي افراد باند، به فراخور جرمشان، مجازاتي كمتر از او يافتند و از مجموع متهمان اين پرونده، 9 نفر نيز به‌دليل انكار آنان و وجود نداشتن دليل اثبات جرم تبرئه شدند.

اعتراض
پروندة شمارة 83/65، كه با حكم شعبة 25 محاكم عمومي اراك و درخواست تجديد نظر وكيل تسخيري متهم به ديوان عالي كشور فرستاده شده، در زماني كه اين سطور را مي‌نويسم، هنوز در انتظار تجديدنظرخواهي است. اما در اين مرحله، پرونده وكيل ديگري نيز يافته است. شادي صدر كه بعد از پذيرفتن وكالت پرونده، اعتراض مكتوب خود را به ديوان تقديم داشته است، در اين باره مي‌گويد: «موكل من به جرم زناي با محارم، براساس اقرارهاي اوليه و نيز علم قاضي كه آن را اثبات‌شده تشخيص داده‌اند، محكوم به اعدام شده درصورتي‌كه رأي يادشده به‌دلايل فراواني مخدوش است.»
صدر نوك پيكان اعتراضش را به نبود شكايت خصوصي يا گزارش ضابطان قضايي يا حتي اقرار متهمان و مطلعان ديگر به زناي با محارم ليلا نشانه مي‌رود و اينكه در يكي از جلسات دادرسي (24/10/1382) اين اتهام «دفعتاً» به ليلا تفهيم شده است. او برخلاف وكيل تسخيري كه ميل و رضاي ليلا را اصل دانسته، به استفادة مكرر ليلا از واژة «تجاوز» براي توصيف رفتار برادرانش با وي اشاره مي‌كند و آن را دليلي بر اجباري بودن اين رفتار مي‌داند. وي مي‌گويد: «اين جبر به حدي بوده كه ليلا در يكي از جلسات دادرسي گفته است كه اگر مي‌خواستم مانع كارشان بشوم، مرا كتك مي‌زدند. درحالي‌كه قاضي محترم در سؤالات خود به‌كرات از فعل "زنا دادن" كه در آن رضايت و اختيار مستتر است استفاده كرده‌اند. به شكلي كه هر خوانندة بي‌طرفي احساس مي‌كند قاضي دادگاه در مقام القاي اين مطلب به متهم است كه وي كه از 10 سالگي به‌كرات مورد تجاوز برادرانش قرار گرفته، آگاهانه و با اختيار به خواستة غيرمشروع و غيرانساني آنها تن مي‌داده.»
صدر مي‌پرسد كه چرا قاضي اساساً وارد بحث اكراه و زناي به عنف نشده است. وي همچنين علم قاضي را، كه ازجمله ادلة اثبات زنا است، در مجازات زناي با محارم ميان موكلش و برادران وي يكسان نمي‌داند و به آن اعتراض دارد. او مي‌گويد: «در شرايطي كه برادران ليلا در مرحلة مقدماتي براي توصيف كار شنيع خود از عبارت "تجاوز مي‌كردم" استفاده كرده‌اند، و ليلا هم در اين مرحله از دادرسي اقرار به همين امر دارد، هر سة آنها در مرحلة بعدي اقرار خود را پس گرفته‌اند. چگونه است كه قاضي محترم تنها نسبت به وجود زناي با محارم در مورد موكل من علم پيدا كرده‌اند و در مورد برادران وي، بدون استناد به علم، به صدور 70 ضربه شلاق اكتفا كرده‌اند؟!»
پنج سال محكوميت زندان براي ليلا مافي به‌دليل ادارة مركز فساد و تشويق كردن مردم به فحشا بوده است.
در حكم قاضي پرونده، اين مضمون تنها در اشاره‌اي به بند الف و ب مادة 639 قانون مجازات اسلامي خلاصه مي‌شود. وكيل ليلا در اين باره نيز اعتراض دارد: «استناد به اين دو بند از مادة 639 اتهام موكلم را مبني بر ادارة مركز فساد و فحشا و تشويق كردن مردم به فساد ثابت دانسته و وي را به 5 سال زندان محكوم كرده است. درحالي‌كه در اقرارهاي ليلا و همين‌طور اقرار ساير افراد پرونده به‌كرات گفته شده كه احمد آقاميرزايي گردانندة خانة فساد و فحشا بوده و حتي در گزارش ادارة مبارزه با مفاسد اجتماعي نيروي انتظامي به قاضي كشيك مورخ 12/10/1382 آمده است: ... دختري را كه نوة وي حساب مي‌شود (با 38 سال اختلاف سن) جهت سوء‌استفاده و اميال شيطاني، به صيغة خود درآورده...»
صدر با اشاره به گفته‌هاي مكتوب‌شدة ليلا مي‌گويد: «احمد آقاميرزايي روزي دو الي سه نفر و به گفته‌اي ديگر، چهار الي پنج نفر را به خانه‌اش پيش ليلا مي‌برد و پول آن را خودش مي‌گرفت. بنابراين، ليلا اساساً نمي‌تواند مصداق بند الف و ب مادة 639 باشد.»
صدر در پاسخ به پرسشي در مورد نوع دفاعي كه تاكنون از اين پرونده صورت گرفته به اين گفته اكتفا مي‌كند: «يكي از ايرادهايي كه به وكالت‌هاي تسخيري گرفته مي‌شود اين است كه ممكن است موضوع دفاع با باورهاي شخصي و حتي عقيدتي وكيل تسخيري تناسبي نداشته باشد. اي‌كاش در انتخاب وكلاي تسخيري، اين مهم در نظر گرفته شود.»
حكم ليلا در انتظار تجديدنظر قضات ديوان است. وكيل او اميدوار است كه با مدارك موجود بتواند دفاع از موكلش را به سرانجامي جز آنچه در حكم دادگاه بدوي آمده برساند. شادي صدر مي‌گويد: «قوانين حقوقي و شرعي اصل را در مورد مسائل منافي عفت بر كتمان گذاشته‌اند. وقتي اصل بر پوشيدن است نه آشكار كردن، چگونه ممكن است قاضي به علم برسد؟
جز در مواردي كه متهم وادار به توضيح و تشريح جزئيات عملي شده باشد كه حتي سخن گفتن از آن در دين ما مكروه است، يك قاضي چگونه مي‌تواند در مورد زناي با محارم به علم برسد؟»

يك گام تا خط پايان
شايد امروز كه اين مطلب پيش روي شماست، حكم ليلا صادر شده باشد. اينكه او آزاد شود يا رها، در بند شود يا اعدام، گرچه مهم است، اما نقطة پايان اين قصه نيست.


پي‌نوشت‌ها
1) محله‌هاي خوش‌نشين اراك.
2) محله‌هاي فقيرنشين اراك

آسيه اميني
asieh.amini@gmail.com

 

منبع: سايت زنان ایران

بازگشت