30 تیر، میدان 7 تیر، ساعت 6  گزارش ارسالی‌ برای نشریه دانشجوی بذر

24.07.09  

نیروهای امنیتی خیلی زیاد هستند. با مردم با خشونت شدید رفتار می کنند. اکثریت مغازه ها بسته هستند اما تعداد اندکی هم که باز هستند را با تحکم وادار به بستن می کنند. موتوری های لباس شخصی تعدادشان خیلی زیاد است. همه ماسک زده هستند و مدام در حال ویراژ دادن. آره اونام ماسک زدن چون می ترسن از مردم. از اینکه شناسایی بشن توسط مردم. آنقدر حماقت و خشونت توشون دیده میشه که حد نداره. به پسر 12- 13 ساله ای که با مادرش داره رد میشه و فقط نگاشون میکنه با تحکم می گن "گمشو رد شو بچه قرتیه پوفیوز!" این روزا خبر کشتارها مدام به گوش میرسه. ترانه موسوی، سهراب اعرابی و امروز کامرانی جوان 18 ساله. مردم چند تا چند تا وایمیسن اطراف رو نگاه می کنن. اما نمیزارن کسی وایسه. میگن امروز ونک هم شلوغ بوده. با چند نفر که معلومه اومدن به خاطر تجمع صحبت می کنم. یکیشون اصلا رای نداده و اون یکی به موسوی رای داده. معتقدن که دیگه الان موسوی مطرح نیست. اونم فکر نمی کرد که مبارزات مردم به اینجا کشیده بشه و چون حالا منافع خودش در چارچوب نظام به خطر افتاده دیگه سکوت کرده. دیگه بیانیه دادنش هم قطع شده. می گفتن اینا فکر نمی کردن که مردم این شکلی مبارزات رو ادامه بدن. اول شاخ و شونه کشیدن فکر کردن مردم می ترسن اما وقتی دیدن که مردم شدید تر ادامه دادن کمی از موضعشون تلاش کردن عقب بکشن اما اختلافاتی که با هم دارن باعث می شه که نتونن خوب تصمیم بگیرن و فقط سرکوب می کنن. می گفتن مردم اول فقط رایشونو می خواستن اما وقتی که با شیوه برخورد اینا مواجه شدن دیگه ساکت نمی شن. می گفتن انقلاب 57 هم ابتدا از سال 42 شروع شد. می گفتن پدرامون نسل سوخته شدن ما نباید بزاریم مثل اونا بشیم. معتقد بودن که از وقتی نداها و سهراب ها کشته شدن ما نمی تونیم بشینیم تو خونه و آروم باشیم. نمی زاریم خون اونا پایمال بشه.  داشتیم صحبت می کردیم که دیدیم نیروی انتظامی با چند دختر جوان جرو بحث می کنه. موضوع این بود که یکیشون رو در حالت  فیلمبرداری با گوشی تلفنش دیده بودن و می خواستن تلفن رو ازش بگیرن. ما هم وایسادیم ببینم چه خبره. رییسشون می گفت 10 دقیقه است دارم می بینم فیلم میگیری. یعنی من دروغ می گم؟! و تلفن رو ازش می خواستن. دختر جوان هم می گفت که من فیلم خانوادگی دارم و تلفنم رو نمی دم. اما به زور ازش گرفتن. رییسشون به یکی از دخترها با فریاد گفت که حجابتو درست کن. بعد هم به چند تا دختر جوان که در حال رد شدن بودن فریاد زد که حجابتو درست کن.گفت دیگه بعد از 30 سال هم باید بهتون بگیم باز. تو دلم گفتم تازه شروع شده حاجی. کجای کاری. 30 سال دیگه بسه. زیاد هم هست. بعد گفت که به اسم احمدی نژاد و موسوی ریدن به هیکلمون. هر روز داستان داریم. خسته شدیم دیگه. آره حق دارن خسته بشن. آخه عادت دارن به مفت خوری و خوردن و خوابیدن. بعد هم ظاهرا دوربین دختر جوان رو تجسس کرد و شاید هم همه چیز رو پاک کرد و گوشی رو بهش دادن و دیدم که رفتن. اما تا ساعت 8 خیابان 7 تیر کاملا متشنج بود.■

www.bazr1384.com

www.bazr1384.blogfa.com

Email: bazr1384@gmail.com

HOME