دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳-۲۰۱۴-۰۸-۲۵-IranSOS- شنبه صبح گروهی از ماموران که هویتشان تا کنون مشخص نشده است با حمله به چادرهای محل زندگی جمعی از کودکان کار اهل سیستان و بلوچستان و خانوادههایشان که عمدتا زبالهگرد و نوازنده دورهگرد هستند، ضمن آتشزدن چادرها و انتقال وسایل زندگی آنان به مکانی نامعلوم، تلاش کردند این خانوادهها را از تپههای شنی معادن شهر قدس (قلعه حسنخان) دور کنند.
به گزارش هرانا «زهره صیادی» فعال اجتماعی و عضو کانون فرهنگی-حمایتی کودکان کار (کوشا) که خود در صحنه حضور داشته است با ارسال نامهای به ایلنا به تشریح شیوه خاص زندگی این انسانها پرداخته و سپس رویداد دیروز را توصیف کرده است.
در بخشهایی از نامه چنین آمده:
گروهی دوستان بلوچ و زابلی ما؛ بنا به شیوهٔ خاصی از زندگی بومی که در میان ِ غیر سیستان و بلوچستانیها خیلی شناخته شده نیست و گروهی دیگر از دوستان سیستان و بلوچستانی که پیامد ِ نداشتن شناسنامه؛ مجال اجاره و رهن و خرید خانه را ندارند و در دور ِ باطلی از به دست آوردن و از دست دادن همه چیزشان در لحظهها به سر میبرند و گروهی هموطن از هر قبیله و نژادی که مبتلا به رنج ِ اعتیادند، در زمینهای حاشیهٔ تهران، لابه لای تپههای شن معادن شهر قدس؛ صمیمیت و ساده گی زیستنشان را پنهان ساختهاند…. در زمستان ِ سال ِ ۱۳۹۰ گروه بزرگی از این دوستان دستگیر شدند و هر چه بر اعلام ِ ایرانی بودنشان کوشیدند با بیتوجهی از سوی ِ مامورین و مسولین تا اردوگاه زاهدان پیش رفتند. گروه کودکان کار و خیابان کوشا که پیگیر مسلهٔ شناسنامه ِ بچههای ِ این دوستان است، در اردوگاه ِ زاهدان حاضر شد و دلایل و اسنادش را ارایه نمود و در نهایت همه چیز به سوی ِ اثبات راستی ِ ادعای ِ دوستان ِ ما شد و رهایی و ماندن در وطن شادمانیها آفرید.
پس از این ماجرا دوباره خانوادهها را در قالب گروهی بزرگ دستگیر کردند و تا اردوگاه ورامین پیش بردند؛ کانون کوشا در اردوگاه ورامین حاضر شد و داستان را بازگفت؛ خوشبختانه اردوگاه ورامین دلایل را مستدل دید و بچهها را به زاهدان نفرستاد و رهایی و بازگشت به زندگی ِ سادهٔ حوالی معادن ِ شن…..
پس از تکرار این ماجراها کانون کوشا به گفتگو با مقامها و مسولین محلی «شهر قدس» پرداخت و همهٔ آنها اذعان نمودند آگاهی از هویت ایرانی خانوادهها را….. و اطمینان دادند که این ماجراها دیگر روی نخواهد داد!
متاخرترین واقعهٔ این چنینی، فاجعهای تمام عیار است که هر کس به شانهٔ دیگری میاندازد. شهرداری میگوید؛ بخشداری! بخشداری میگوید؛ دهیاری! دهیاری میگوید؛ فرمانداری! فرمانداری میگوید: […]!….. دیروز شنبه، زنان و کودکان و مردان ِ این محلهٔ غریب را پای برهنه و با کتک و تهدید […]؛ دستبند زدهاند و به اردوگاه ورامین سپردهاند. لوازم زندگی و پولهایشان را بار کردهاند و خانههایشان را تمام و کمال آتش زدهاند و با بولدوزر؛ زندگیشان را در خاکروبهای جای دادهاند.
بنا به اسناد و مدارکی که در گذشته به اردوگاه ورامین ارایه کرده بودیم در بدو ورود خانوادهها، ایرانی بودنشان تشخیص داده میشوند و همهگی آزاد میشوند.
قصه اما ادامه دارد. لوازم زندگی بچهها و خوراکشان، برنج و روغن و چای و قندشان! ساز و ابزار موسقیشان! رختخوابشان! غیب شده است. […]