رضا بی شتاب
به صدرالدین زاهد
حوصله داری گوش کنی؟ ها، چی میگی؟ کوچیکِتَم، تاجِ سَرَمی. باشه اشکال نداره. پَه بیا وَرِ دلِ خودم بشین. بذا بَغَلت کنم وُ سیر ببوسمت. حالا بشین روبروم وُ تُو چشام نیگا کُن. اگه گریه کردم تو مَحَل نذار. تُو رو به جونِ عزیزت مَحَل نذار. راسیاتش تُو سرم صدای یه قطاره که همین طور سوت می زنه وُ بی مقصد میره. انگار کن تابوتِ خودم وُ گرفتم رو شُونَم وُ دارم میرَم. تنهایی پدرِ همه رو در اُورده. همه با خودشون حرف می زنن.
آدما همدیگه رو دوس ندارن. ملتفتی که چی میخوام بگم؟
آره. اگه میدونستی تُو قابِ این گردنبند، عکسِ کیه، خودت وُ واسش می کُشتی. مثه یه تیکه ماهه، مثه یه جواهرِ کمیاب. فرض کن گوهرِ شبچراغ. اگه روزی خدا مرتبه اون وُ نبوسم انگار یه چیزی گُم کردم. یه چیزی کم دارم. دورم خودم می چرخم. وختی دَرِش وُ باز می کنم یه آهنگِ قشنگ وُ تمیز میزنه. فرض کن لَم دادی وُ نشستی یه گوشه وُ تُو عالَمِ خودت کِز کردی، دلت شورِ هیچی رو نمی زنه وُ داری با یه موسیقی کیف می کنی. آبجو تگری وُ سیگارم دمِ دَسّته. کسی یَم کاری به کارت نداره. تو اَم کاری به کارِ کسی نداری. جخ معنیِ پرواز وُ می فهمی. من که از شنیدنش سیر نمی شم. حالا گیرم من کر، تو چی؟ تو که چار چنگولی همه جا هستی وُ گوشات بازه بازه. می بینی چه جوری دارم گُرگُر می سوزم؟ خدا رو می گَما!
آخدا جونم، عزیز جون جونَم، قربونِ قد و بالات بگردم، فدای شکل و شمایلت بشم، خوابی یا خودت وُ به خواب زدی جیگر جونم! تو که نُمرَت همیشه بیسّه وُ اون بالا مالاها خونه داری واسۀ خوت بی دغدغه نِشَسّی، خوابیدی، را میری، فرمون میدی، پیپ می کشی، چُرت می زنی. چُتکه میندازی، نمی دونم. خلاصه خیلی راحتی، کَکِتَم نمی گزه اگه ببینی که ما بندگونِ حقیرت نه خواب داریم نه خوراک، نه زندگی مندگی، هیچی. گیج می زنی اگه بِه ت بگم توی این دنیات چی می گذَره. تا کی لاپوشونی؟ سرِ هم کلاه گذاشتن وُ همدیگه رو رنگ کردن.
درد دل دارم وُ میخوام بگم چی شد. آخدا ما که نگفتیم رئیس جُمبُور شیم یا یه رهبر که همه بیان دست وُ پا بوسِش. یه ارتش از فرشته های مامانِ زمینی و آسمونی، پشتِ سرش باشه. مام اگه گوشِ شیطون کر بختمون بجنبه وُ چیزی نصیبمون بشه، یه فرشتۀ بال شکسته وُ آس وُ پاسه که آها قِلِفتی می اُفته تو دامنمون وُ میباس تا قیومِ قیامت جُورِش وُ بکشیم وُ تَر وُ خُشکش کنیم. عجب! هی می زنی تُو پُوزِمُون وُ دَکِمون می کُنی! باشه. می دونم دنیا مالِ دُم کُلُفتاس. لُفت وُ لیس وُ جیک وُ پیک شون با هَمِه، حال وُ حول دیگه. نکنه اینا با خدا گاب بندی کردی که دمارِ ما رو در بیارن! نکنه اینا همش خوابه یا یه فیلمه. بذا رو راس به ت بگم آخدا؛ این فیلمی که تو داری ما رو توش بازی میدی کارگردانش منم. میگم حالا سفیرم شد، شد. نشد دربون یا آبدارچیِ سفارت. اَصَن کاشکی ما رو هنرپیشه می آفریدی یا سگِ خونۀ طرف. خوبه؟ اونجا ارج وُ قُربم بیشتر نیس! تدارکچیِ پشتِ صحنه. فقط جونِ مادرت دو دَرِ مون نکن و ضد حال نزن. حَلّه! ای وَل. فردا نگی اون بابا یعنی من، قاط زده بود. بالا غیرَتَن نشینی اینجا وُ اونجا پیشِ در وُ همسایه بگی فلانی حالیش نیس، شوته. مام ای بفهمی نفهمی یه ریزه آبرو داریم. یه کوچولو می فَمیم. نمی خوام زیاد پاپیچت بشم طمعکارم نیسَّم. واسۀ ثروتت کیسه ندوختم. نه به پول و پَلهَ ت محتاجم نه به آمُرزِشِت. نه بهشتت. می دونی چرا؟ چون بهشت به سرزنش نمی اَرزه. از مرگ؟ نه، زیاد نمی ترسم چون اونقد آروم میاد که حالیت نمی شه، فقط مات می مونی. خودت خوب می دونی تُو زندگیِ ما یه عالمه عزرائیل نَفَس می کشن. می بینی! قبل از اون که خودت بگی من همه چی رو گفتم وُ ریختم رو داریه دُمبَک. می خوام بگم فوتِ آبم. نوبَرِش وُ اُوُردی که اینقد طلاقچه بالا می ذاری! ما رو مَردودِ بارگاهت کردی، نه؟ به قولِ «مارلون براندو» یا همون مارک آنتونی تُو فیلمِ «ژول سزار» که میگه:
«رُمی ها به سخنانم گوش دهید. هموطنان رُمی به سخنانی که می گویم گوش دهید».
از ما نَرَنجی یه وخ. شوخی کردم. جونِ هرچی خداس بگو رَدیفه، یه لبخندِ یخ زده هم تحویلِ ما بدی، تا قیومت مخلِصِتیم وُ دس از پا خطا نمی کنیم. میگی نه، امتحان کن دزد حاضر وُ بز حاضر. یه لبخندِ یخزده بزنی بُلَن میشم وُ میرم پی کارم. اونوقت تا دنیا دنیاس مدیونت می مونم. می دونی من تُو این دنیا هیچی ندارم، هیچی. فقط عشق دارم اونم نمی دونم به دردِ کسی می خوره یا نه
هَمَش فکر می کنم تُوی «اتوبوسی به نام هوس» نِشسّم وُ پیاده نمی شم. شبگردی رو دوس دارم وُ ول نمی کنم. خوشم مییاد وقتی همه خوابن وُ هفتا پادشا رو خواب می بینن، من تازه یه طبل تُو خونم می کوبه وُ خوندَنم می گیره. بیداریم دیگه. همسایه ها شاکی میشن صدای طبل وُ می یارم پایین وُ تو کفِ دستم، کِرکِر می خندم. بَضی وختا گِریَم می گیره. صورتم وُ توی دستام پنهون می کنم وُ صدای گریه مُو قُورت میدم. اگه یه کم دقت کنین می بینین شونه هام داره می لرزه. این روزا بدجوری دل نازک شدم. یه چیزِ جزیی وُ کوچولو کافیه تا بغض کنم، لب وَرچینَم وُ بزنم زیرِ گریه. مثه یه بچۀ سرِ راهی. اشکام عینِ مُرواری می ریزه پایین. تو بگو نازک نارنجی، بچه ننه، لوس، نُنُر، دُردونۀ حسن کبابی. رو در واسی نکن هرچی میخوای بارَمون کن وُ هرچی دلِ تنگت میخواد بگو. من دیگه حسابی پُوس کُلُف شدم. می دونم دنیا مالِ اوناس که خوب دُم تکون میدن وُ موس موس می کنن
آره، پرنده ها رأسِ ساعتِ چار وُ پنجِ صُب پیداشون میشه. عاشقونه می خونن وُ من هی قربون صدقشون میرَم وُ مثه اونا می زنم زیرِ آواز و هی ماچِ هوایی می فرِسَم. اونام میدونن وُ صداشون وُ بیشتر می بَرَن بالا. همسایه ها خوابن، خوششون نمی یاد:
– خفه شه مرتیکۀ احمق، حمال، گوساله، مزاحم. تلفن می زنیم پُلیس تا بیاد خشتکِ تو، بکشِ رو سرت
همسایه های گَنده دماغ! فحشای دیگم میدن ولی رُوم نمی شه بگم. بذا بگن، هَمَش هذیونه، تموم میشه. ولی بازیگوشیِ من تموم نمی شه
می گما عزیز! فیلمِ «سکوتِ بره ها» رو دیدی؟ به گمونم کارگردانش خودت بودی، ای وَل خیلی بی خیالی بابا، دارن پوستمون وُ می کنن اون وخ تو، تُو کاخت خوش خوشانته. نشسی وُ بشکن می زنی وُ هِرهِر می خندی، ها! «آنتونی هوپکینز». هانیبالم خودتی. خودت بودی که اون دختره «جودی فاستر» رو برا ایزگُم کردن فرسّادی، نه! می خواسی خر رنگ کنی. ولی به قولِ معروف من یه دل نه صد دل عاشقِ دختره شدم. به «آنتونی هوپکینز» گفتم: به «جودی» گفتی؟ گف: جونِ خودت نباشه، جونِ خودم بهش گفتم. گف: باشه بعد، باشه بعد، بگو دعا کنه اگه خدا بخواد میشه
پَه؟ اگه خدا بخواد؟ اینم از اون حرفاس. خدا هیچی نمی خواد. دعا؟ به قولِ «مارلون براندو» تُو فیلمِ «وحشی»: «ترجیح میدم رو موتور سیکلتم باشم وُ به خدا فکر کنم تا این که تُو کلیسا باشم وُ به موتور سیکلتم فکر کنم»
– زِبِل خان، همه دیالوگا رو حفظی یا! ای وَل
– هه هه، پس چی! الان یه کم حافظه م خراب شده. من از اونام که همیشۀ خدا دنبالِ یه گوشۀ دنج می گردم تا بشینم وُ هی فکر فتیله کنم… فعلن که زندگیِ مام افتاده تو سرازیری وُ دقیقۀ نَود وُ همینجوری تُو وقتِ اضافی، داریم الکی الکی گل می خوریم. شُوما رو نمی دونم ولی ما باختیم داداش، باختیم
راستیاتش عشقِ من به اون از وختی پا گرف که تُو فیلمِ «راننده تاکسی» دیدمش. بچه سال بود وُ از عشق وُ این جور چیزا خیلی سر در نمی اُوُرد. ولی خدای تو شاهده اینقدر این در وُ اون در زدم تا اون مرتیکۀ نسناسِ بی همه چیز وُ پیدا کنم، همونی که جودی جون وُ اذیت کرده بود، خیلی خونی و شکار بودم. ولی فایده نداش. فقط بَدنُومیش واسم موند. تا یادم نرفته بگم که از بازیِ «دونیرو» دیگه خوشم نمی یاد، چون همون بازییای قدیم وُ هی تکرار می کنه، هی چَک و چونش وُ کج وُ کوله می کنه. رو راس بهش گفتم. یه خُرده فکر کرد وُ گف: راس میگی، راس میگی، حرفِ حساب جواب نداره
بعضیا بِهِم می گن شبیهِ «پُل نیومن»ی. فیلمِ «تابستانِ گرم وُ طولانی» رو خیلی خوب بازی کرد. می دونسی من اولین کسی بودم که به «پُل نیومن» لقبِ «گربۀ زاغِ سینما» رو دادم؟ خیلی خوشش اومد وُ تو یه مهمونی بِهِم گفت: تو محشری پسر، محشر
کی؟ آها نه. «کلارک گیبل» خوش تیپه ولی خاک تُو اون سرش کنن با اون سیبیلِ قیطونیش، همیشه یه ابروش بالاس. نه؛ زیاد باهاش حال نمی کنم تُو مایۀ ما نیس. تو فیلمِ «بر باد رفته» نمی باس نامردی کُنه وُ «اسکارلت» وُ به اَمون خدا بسپاره. چیه؟ به چی می خندی قرمساق؟ داشتیم!
ولی من «مارلون براندو» رو بیشتر دوس دارم. آخه به غیر از قَدا مُون فرقِ دیگه ای با هم نداریم. «پدرخوانده» رو یه میلون بار دیدم، موسیقیش من وُ کله پا می کنه. ولی فیلمِ «میسوری از هم می پاشد» وُ زیاد دوس ندارم به خودِ «مارلون براندو» گفتم. خندید وُ زد رو شونم وُ گف: حق داری برادر، حق داری. به جونِ جفتمون مجبور بودم
می دونس وُ خبرش وُ داشت که من یه تنه جلو دنیا ایستادم و زدم تُو دهنِ همه. چی؟ واسه چی؟ خُب معلومه به خاطرِ اون همه حرف و حدیث که واسه فیلمِ «آخرین تانگو در پاریس» ساز کرده بودن. «مارلون براندو» من وُ گِرِف تُو بغلش وُ مثه یه بچه؛ های های گریه کرد. اون وَخ اون ناکسِ بی بُته می گه قیافت جون میده برا نقشِ کُتک خوری. چه میدونم سیایی لشکر. این وُ گفته وِ فلنگ وُ بس:
– گفته بودی زیرِ سنگ باشه وُ تُو سراخِ موش، پیداش می کنم وُ حَقِش وُ می ذارم کفِ دسِ جاکِشش
– چی؟ آره یادم. چیکار کنم یارو از ترس خودشو قایم کرده بود دیگه
آره یه مدت هیچی از گلوم پایین نمی رف. دوکِ نخ ریسی دیدی؟ شده بودم عینِ همون، مثه یه آدمکِ کوکی وُ کله پوک. عاشق بودم دیگه. حالِ همون اسبه رو داشتم تو فیلمِ «پدرخوانده» که سرش رو بُریدن. واسه این صحنه چقد گریه کرده باشم خوبه؟ یه دنیا. هی روزگار من اینورِ آب وُ طرف؛ اُون ورِ آب. عاشقیه وُ هزار عیبِ شرعی وُ شرقی وُ غربی. خونه یی که زن تُوش نباشه دو زار نمی ارزه
دیوونَش شدم. ناقُلا قالِمون گذاش. تو بگو یه خط نومه، یه پیغوم، یه تلفن یه گوشِ چشم؛ هیچی. اگه دسِ ما رو می گرف، به قول «مارلون براندو» تُو فیلمِ «پدر خوانده»: پیشنهادی بهش میدم که نتونه رد کنه»
واسه اُون خطِ چشم وُ مژه وُ رُژِ لبش می مُردم. این یه الفِ قد وُ بالای وَرپَریده چه آتیشی می سُوزُون! اَصن داخلِ آدم حسابمون نکرد. تُخمِ جِن اینقد کم مَحَلیم کرد که دیگه از رو رفتم وُ دورش خط کشیدم. حالا تو هم باور نکن؛ می خندی! بخند، رو آب بخندی:
– آخه لقمۀ دهنِ تو نبود جوجه! اونقدر عاشق وُ کُشته وُ شیدا داره که تو تُوشون گُمی
– چی گفتی؟ می دونم، مغز خر که نخوردم. عشقِ یه طرفه مکافاته. هرچی یَم بهش بگی دورت بگردم افاقه نمی کنه. جونِ تو. دور تا دورِ اتاق شده بود عکس خانم جودی. یه شب حسابی مست کردم وُ همه شونو آتیش زدم. می خواسم خودمم آتیش بزنم، دلم نیومد. واسه خودم دلم سوخ. چی؟ خودکُشی؟ نه. تُخمِشُو ندارم
باشه عیبی نداره. حتمن داری غش غش میزنی، مسخره می کنی نه؟ عیبی نداره من که فلک زده و نفرین شده هَسّم. تا کی باشه یکی همینجوری ناغافل و خوش خوشک بزنه وُ دَرق، نِفله مون کُنه.
نمی دونی با چه دردسر وُ مکافتی حالی اُون مردک کردم که:
– بابا جون، این عکسِ من وُ جودی رو بذار کنارِ هم، صورتامون چسبیده به هم عینِ عاشقای قدیمی، کُشته وُ مردۀ هم. مثه (happy end) آخرِ فیلما. موسیقی وُ بوسه
ناجنس گف: چی کاره ای؟
– گفتم اَوّلا که جون وُ جریق داشتم کارگری می کردم. سگ دویی، زمین شوری، جارو کشی، عَمَلِگی، چه می دونم هرچی بگی وُ ازم بر می اُومد. حالا؛ دولت، یه سوراخی بهم داده وُ یه سقفِ بی چکه وُ یه لقمه نونِ بخور وُ نمیر. دارم چُسخوری می کنم. نونِ خالی وُ چایی شیرین. با هیچکی یَم اومد وُ شد ندارم. تنهام؛ مثه یه جزیره وسطِ اقیانوس
– قیافت مثه قاچاقچی یاس
– دمت گرم، قاچاقچی چیه! بی خیال
هی…؛ میَرم اُونجا می شینم رو یه نیمکتِ پوسیده وُ زِوار در رفته. خیلی یا، مییان رد می شن ولی یه نیگای کوچلو بِم نمی کنن، نمی گن خرِ کی هستی. بادبادَکا وُ سُگا شون وُ بیشتر از من دوس دارن. میدونم «الویس پریستلی» اونقد بستنی خورد تا مُرد، ولی بی خیال، مام می خوریم. چه صدایی داره این آدم! (Love me tender) رو خیلی دوس دارم. بلن میشم میرم وُ یه بَسّنی یخی می خرم. گازِ اول وُ که می زنم، رعشه می گیرم. درد، یه مُشت می کُوبه توی رگ وُ ریشم. بسّنی رو می ندازم تُو سطل زباله. تا یه ساعتی دَندونام همین جوری ذُق ذُق می زنه وُ تیر می کِشه
بعله عشقی جونم، دنیا رو شیش روزه ساختی و روزِ هفتم رفتی تا استراحت کنی! اَروایِ عمۀ من، چِل صُب طول کشید تا آدمو پس انداختی وُ پشیمونم نیسی وُ هنوزم که هنوزه داری استراحت می کنی. آره جونِ عمه ت، تو گفتی وُ منم باور کردم. ما آبمون با هم تُو یه جُوب، چی؟ نمی ره. آخه چطوری دلت میاد این همه آسیایِ چرخونِ خون، حمُومِ خون، جُوبِ خون، دریاچۀ خون، دریای خون وُ ببینی وُ دم نزنی، به رویِ مباکت نیاری، یعنی میخوای بگی دخلی به تو نداره؟ این که دنیاتِ؛ این جوریه، وای به حالِ جهنمت. اینقد بد اخلاقی که با یه مَن عسل نمی شه خوردت. ایستادی اون بالا وُ داری ریشخندمون می کنی! گوش که نمی کنی. انگار دارم با دیوار حرف می زنم. من یکی که از تو وُ دنیات دیگه بیزار شدم. اسمت که مییاد زَهرَم آب میشه وُ پُشتم می لرزه:
– اون دیگه حتی به اشکای اشرفِ موجوداتشم نیگا نمی کنه، چه برسه به این مصیبتا و بدبختیا
– یعنی میگی وقت نداره، ها! برا همینه که دیگه محلِ سگ به هیچکی نمی ذاره؟
– نشنیدم چی گفتی! آره، دیگه وخ نداره سَرِشو بخارونه. به قولِ یارو گفتنی: اوضاع خیلی بی ریخت وُ شلوغ پلوغه، یعنی بلبشو. خدایا چی می شد به بیچاره ها وُ آواره ها، یه اُسکار می دادی. یه جشنِ کوچولو می گرفتی و منم رئیسِ اونجا می کردی. یا نه، سخنرانِ پیش از دستور یا مجریِ خندوندنِ مردم، یا عضوِ هیئتِ ژولیده تا همۀ فیلمایِ خوب وُ گلچین کنم
زمینم که همینطور دور خودش می گرده وُ می گرده وُ یه ذَرِّم سرگیجه نمی گیره. تازه دنبالِ موکب مبارکِ ملوکانۀ خورشیدم می گرده. می بینی با اون هیکل چطوری می دُوِه وُ هِن هِن می کنه! هیشکی یَم جلودارش نیس
– سیاستِ سوق الجیشی، آره. بِت گفته باشم، یه روز فرار می کنم مثه «استیو مک کوئین» تو فیلمِ «فرار بزرگ». آخ جون چه کیفی میده
– چی فرمودی؟ سوق الجیشی دیگه چه کوفتیه، هی دَس کُن تُوی دادار دُدُورت وُ حرفای خوشگل بزن. شیطونه می گه بزنم لت وُ پارش کنم
– خدا جَد وُ آبادت وُ بیامرزه. تو هم یه بند وَنگ بزن. با این کارا از کُفرِ ابلیسَم معروف تر شدی. حالا جودی نشد، نشه، یه تریپ با «مریل استریپ» چی؟ خدا یه لایه گوشت تُو تنِ این زن نذاشته. ولی چه بازی داره ها!
– نه، فقط جودی. جودی. جودی جونم! کِی میشه مام مثه دو تا کفتر بق بقو کنیم! پیر شدیم بابا، پیر
آخه خدا! چرا به این ریخت انداختیمون. این انصافه! می دونم دیوارِ حاشا بُلَنده. البته راضی به زحمتِ شما نیسَم. فقط ما رو از این دَوَندگی نجات بده. آخه این چه رسمیه که همیشۀ خدا مثه سگِ پا سوخته هی دو دو بزنیم وُ به هیچ جا نرسیم. چی؟ بزمجه؟ حالا ما شدیم بزمجه؟ خُب قبل از اونی که بخوای با گازانبر و منقاش از دهنمون حرف بکشی، خودم دارم همه چی رو میگم. چی؟ دوباره میخوام کافه رو به هم بریزم؟ تُهمَت بزن وُ هی خالی بندی کن
چِشمِت روشن با این دنیای پُرِ لولو خُور خُورَت! دنیات دیگه بواسیرش در اُومده. چی؟ هوا پَسه؟ برو بینیم بابا، یعنی حق نداریم دو کَلوم اختلاط کنیم؟
نمی خوام روده درازی کنم بگی: یارو علافه وُ دنبالِ گوشِ مفت می گرده. باور کن چینه دونِ مرغ از این شیکمِ صاب مُردۀ ما پُر تَره. اونوقت فلانی با اون بشکۀ شکمش، تُورکۀ انگور وُ با سُکِش می لُمبونه. از قدیم گفتن: از نخورده بگیر بده به خورده، تا چی؟ تا شِکَمبَش بِتِرِکه. آره اون همه بیگاری کردم، آب از آب تکون نخورد
آخه لاکردار چرا اینقد ناخن خشکی؟ اگه بخوام همۀ بد اَخمی یا وُ گوشت تلخی یات وُ بگم سر به جهنم می زنه، دوسّی تَم؛ دوسّیۀ خاله خرسه س، دوسّی دوسّی می کَنی پُوسی؛ یعنی هَشَلهُف
آخ آخ آخ چقد من توی این سینماها خندیدم وُ گریه کردم، چقد حرص خوردم وُ عذاب کشیدم! پولِ زحمت کشی وُ ریختم تُو خیکِ این سرمایه دارایِ نکبتیِ کوفتی وُ بی چشم وُ رو! کار کردنِ خر وُ خوردنِ یابو. پولِ یامُف دیگه، باد اُورده. توی اون سرمای لامسب عَمَلِگی کردم، سگ لرز زدم، طوری که فقط ازم دوتا چِش مونده بود. می اومدم خونه مثهِ سنگ می افتادم. اگه تُوپم در می کردین بیدار نمی شدم. واسه کی؟ واسۀ جودی دیگه
– هَمَش زیرِ سرِ بورجَوازیه
نمی شناسمش. ول کن بابا، کِی گوشش به این حرفا بده کارِ! یه بار سینه پهلو کردم وُ افتادم به فین فین. هیشکی نبود بپرسه مُردی، زنده ای، کسی هَس واست یه سوپ دُرُس کنه وُ بریزه تو حَلقت، دریغ
نه، جونِ من، جونِ هرچی مَرده، خودت بگو؛ فایدۀ اون همه زحمت چی بود؟ هیچی، ارباب گوزید کفِ دستمون وُ گف: اینم مزدت. بُرو به جهنم ننه سگ. با یه تیپا پرتم کرد بیرون. بیکارم شدم. می گف: تو هَپَروتی هسّی. چرا کبریت وُ با پاشنه کَفشِت روشن می کنی؟ چرا مثه «مارلون براندو» تُو دماغی حرف می زنی؟ نه شُوما قاضی آخه اینم شد ایراد؟ بِهِش گفتم: فیلمِ «دیوانه از قفس پرید» وُ دیدی؟ منم یه جورایی مثه »جک نیکلسن» اَم. گف: برو گم شو وگرنه می زنم چک وُ چونه توُ می یارم پایین. با صدای گرفته وُ تو دماغی گفتم: یعنی من «مارلون براندو» با رُلِ «دون ویتو کورلئونه» رئیسِ مافیا، از شوما حساب می بَرَم؟ با چوب افتادن دُنبالم، خیلی شانس اُوردم. کاشکی «زاپاتا» بودم وُ خدای عصبانی می پرسید: اسمت چیه؟ و منم می گفتم: زاپاتا، امیلیانو زاپاتا. اونوقت خدا دورِ اسمم خط می کشید! ولی من اگه رئیس جمبور می شدم، دورِ اسمِ هیشکی خط نمی کشیدم. جلو روی همۀ آدم وُ عالم فریاد می زدم: شما همیشه دنبالِ رهبر گشتین، دنبال آدمایِ قوی و بی عیب. همچین آدمی نیس. همه آدمها مثه خودتون عوض میشَن
جونم برات بِگه خیلی سنگدلی دنیا. چاپلوس وُ پُفیوز میخوای، منم اهلش نیسَم. یادِ بدبخی یام که می افتم پشتِ سَر هم دَهَن دره می کنم. خسّه میشم. بعدِشَم یه تَشت اشک می باس بریزم. فکر می کنم گذاشتنم بیخِ دیفال وُ نفسای آخره وُ میخوان کَلَکَم وُ بِکَنَن
هر جا میرم همین جوریاس. گوش بُر با اون کافۀ کثیفش. از گوشۀ چشم نیگاشون می کنم. یارو به ما که می رسه زل میزنه تو صورتم. یعنی قهوه ت وُ بخور وُ بزن به چاک. مُعذّب میشم. قهوه رو هورتی سر می کشم وُ پول وُ، قِل میدم رو پیشخون، مثه فیلمای وسترن. تازه انعامم می ذارم. طرف بی حوصله، منم از اون بی حوصله تر، این به اون در. یه ممنونِ خشک وُ خالیَم نمی گه. منم کُونشو می سوزنم، بی خدا فظی مثه شاخِ شمشاد رامو می کشم وُ میرَم. من که چیزی به کسی بدهکار نیسَم. هسَّم؟ مُرده شورِ خودش وُ اون قهوۀ بُنجُل وُ آب زیپو شو ببره. چند قدم که دور میشم داد می زنم: گامبو!
– می زدی تو دهنِ مرتیکۀ اُزگَل، خیلی پوس کلفتی که هیچی نگفتی
– بلن ترِ حرف بزن بشنُفَم. فکر کردی داداش! «رامبو» حریفش نمی شد. بابا یارو یه هیکل داش این هوا، بگو گوریل، بگو هیولا، فوت می کرد هَف تیکه می شدم. از اون وق زده های ورقلبنده بود
دنیا! یه عمر چُلمن بازی در اُوردی وُ همه رو چِزوندی. اما کور خوندی، من عقب نشینی نمی کنم. با خودم گفتم: پسر بزن به سیمِ آخر وُ برو سفارتِ آمریکا برا ویزا، رفتم وُ وَخ گرفتم وُ بلاخره نوبتم شد. مثه شیر رفتم تُو وُ نشستم. یارو مو سُرخه با اون پوزۀ گُرازیش صدام زد. رفتم تُو دفترش. کلی وراجی کرد. عینِ آدمای تشنه به خون بود. چه صدایی داش لاکردار! انگار یه ضبط صوت قورت داده بود. هینجوری رگباری سؤال پیچم می کرد. دس وُ پامو گم کرده بودم. افتادم به تته پته وُ تُپُق زدن. داشت گِریَم می گرف. دنیا دورِ سرم خیلی خوشگل وُ دبش می چرخید وُ منم باهاش می چرخیدم. انگار دو بُطر ویسکی خوردم. قابِ عکس وُ بهش نشون دادم. همچین، خیره خیره نیگا کرد که نگو وُ نپرس. گف:
- she is your sister?
لال لالی گفتم:
- no no Mr. she is your husband
لاکردار نه گذاش نه ور داش گف:
- ok ok
بعد پُقی زد زیرِ خنده. حالا نخند کی بخند. منم از خجالت شده بودم موشِ آب کشیده. در وُ نشونم داد وُ با احترام بیرونم کرد. نمی دونی چَن بار رفتم سفارت وُ برگشتم، آخه گفته بود خبرت می کنم
چی؟ گیرِ سه پیچ دادی یا! نه، رشوه! از کجام بیاوُردم. اونم هیچکی نه وُ من! اگه بگی تُو هَف آسمون یه ستاره دارم، دروغ گفتی
چی؟ آره بابا همین کارَم کردم. نمی دونسَم پاپیون بزم یا دستمال گردن. دستمال گردن نه، آدمو یادِ «جان وین» میندازه. قضیۀ «جان وین» وُ واست گفتم یا نه؟ آها. الآن میگم. یه بار به«جان وین» گفتم: تو همش لوبیا می خوری وُ سوارِ اسبی و داری تیر اندازی می کنی. تا حالا چند تا آدم کُشتی؟ یه کم پیاده شو با هم بریم رفیق! تُو دلِ شب پُشتِ یه بیشه شاشید وُ آواز خوند: امشب شبه مهتابه حبیبم رو میخوام / حبیبم اگه خوابه طبیبم رو میخوام. کنارِ آتیش نشسیم وُ کلی گپ زدیم وُ خندیدیم و بعدش هر کی سُرید زیرِ پتوی خودش. حالا صدای زوزۀ گرگ وُ شغالم می اُومد. اگه تو بودی از ترس کَف می کردی وُ می شاشیدی تُو تُنبُونت. گف: بچه کجایی پسرِ شجاع؟ گفتم: چه فرقی می کنه، اینجا اونجا؛ اونجا اینجا… تا خوابم بُرد
پاپیون زدم. فیلمِ «پاپیون» یاده؟ یادش بخیر. منم یه روز خودمو پُرت می کنم تُو دریا وُ می زنم به چاک. به «استیو مک کوئین» گفتم: بازیت کولاک بود، کولاک. از خوشحالی می خواس پَر در بیاره. شوخی شوخی مچِ دَسّم وُ پیچوند وُ گف: نوکرتم. می دونسّی «استیو مک کوئین» شاگردِ «بروس لی» بود وُ کمربندِ سیا داشت؟ حیفش بود جَوون مرگ شد. تا یه ماه واسش سیا پوشیدم
خلاصه حسابی شیک وُ پیک کردم وُ با یه بَسّه شیرینی وُ شامپاین رفتم سفارت. آره «اژدها وارد می شود» عِینَن. دیگه منو می شناختن، تحویلَم نمی گرفتن. با خودم گفتم: مرگ یه بار وُ شیون یه بار، دارت که نمی زنن برو ببین چی میشه. خلاصه خانومی آقایی که شُوما باشین رفتم وُ شامپاین وُ شیرینی رو دو دَسّی تقدیم کردم. اُون نشمه هِه، چِش آبیه، چه جیگری! جینگیلی خانم مُخ می زدا! عروسک، عروس، ناز، طلای هیجده عیار. داشتم با چِشام اون وُ می خوردم. آخه عینِ یه هلویِ پُوس کَنده بود. با خودم گفتم: هُلو! بیا بُرو تُو گلو. بعدش جلو خندَم وُ گرفتم. آخه جاش نبود که. حیف که جودی جونم منتظرم بود. خلاصه چش آبی، جِنسا رو گرفت وُ رفت. تُو دلم گفتم: خوش بحال شُوَرت. کاشکی من وُ به فرزندی، به غُلومی، به پادویی قبول می کردی. خانومی هی رفت وُ اومد وُ پشتِ چِش نازک کرد. میگن دل به دل را داره. مثکه حرفایِ منو شنفته بود. دلم آب شده بود. یه آدامس انداختم تو دهنم که الکی مشغول بشم
تو که سواد داری وُ هالیود وُ حسابی گشتی می دونی چی میگم. جات خالی، هی درِ قابِ گردنبند وُ باز کردم وُ به عکسِ خودم وُ جودی خیره شدم. هی به اون آهنگ گوش دادم وُ کیفور شدم. هی نیگا به ساعتِ مُچیم کردم وُ هی غُر وُ لُند کردم وُ سراغ این وُ اونو گرفتم. هی این کلۀ کوفتی مو به چپ وُ راس چرخوندم. هی اُف اُف وُ پُف پُف کردم. حسابی گُشنم بود و دیگه داشتم داغ می کردم. نمی دونم اون عربدۀ نتراشیده نخراشیده وُ خَرَکی یهُو از کجام در اومد:
- ass hole. Every body ass hole
درد سرتون ندم یه غولِ بیابونی بی شاخ و دُم… چی؟ مثه غولِ بغداد؟ اَه، تُو هی پا برهنه می پری وسطِ حرفِ آدم. یه چیزی می گم یه چیزی می شنُفی. غول چیه! خودِ خودِ شیطون بود با ریشِ فرفری. راسی فیلمِ «ریش قرمز» وُ دیدی؟ ندیدی؟ بَه بَه! برو ببین پسر، عالیه. «آکیرا کوروساوا» حرف نداره. نمی دونم با اون چشای ریزش، چه جوری تو فیلماش اون همه ریزه کاری کرده! بازیِ «توشیرو میفونه» معرکه. مخصوصن اونجا که میره وُ اون زنه رو از تُوی روسپی خونه نجات میده. دلم می خواس واسه اون صحنه مثه یه ساموراییِ واقعی «هاراکیری» کنم
طرف خیلی خطری بود. مرتیکۀ عوضی ظرفِ سه سوت پیچوندم به هم وُ زیرِ بالمو گرفت وُ مثه سگِ صاب مُرده با پس گردنی وُ اُردنگی پرتَم کرد بیرون. دوتا بادمجونِ لهیده گذاش زیرِ چشام. من که هیچی حالیم نشد. تُو دلم گفتم: دَسِّت درد نکنه. مُچّکرَم.
کتک خورم مَلَسِه. اون قابِ گردنبند وُ عکس وُ توی مُشتش لِه کرد وُ انداخ تُو خلا وُ سیفونم کشید روش. ای وای، دلمو شِکَس. اون خانومی یَم دست به سینه ایستاده بود وُ بِربِر نیگا می کرد. پیشِ اون چشم آبی ضایع شدم، پیشِ شُوما ضایع شدم، پیشِ دنیا ضایع شدم، پیشِ جودی جونم ضایع شدم، پیشِ خودم ضایع شدم
عجب حال گیریِ بود پسر. از ترس دلپیچه گرفتم. تُو دلم گفتم: باشه کوه به کوه نمی رسه ولی آدم به آدم می رسه. وَرَق بر می گرده، نره خر. نامرد چه دسِ سنگینی داش، چه کشیده یی زد بی پدر! برق سه فاز از کله م پرید. از اون وَخ گوشِ راسَم بفهمی نفهمی سنگینه. دستش بشکنه. کسی که یه عاشقو اینجوری خوار و زار نمی کنه. کِرم داشتی زدی ناقصم کردی نامردِ هار. کِتف وُ زانوم درد می کنه. زد اوراقم کرد بی شرفِ جبار سینگ.
– به گمونم این یاردانقُلی یه سر وُ سِّری با جودی داره، مگه ندیدی با من وُ با اون قابِ عکس چیکار کرد؟ داش از حسودی سکته می زد
– اُهوم، دو زاریت افتاد!
– تازه دو تا لقدم پاسبونِ دَمِ در حوالۀ پَهلُوم کرد. دُمم وُ گشتم رو کولم وُ دس از پا درازتر وُ خونین وُ مالین برگشتم. یاد فیلمِ «صورت زخمی» افتادم وُ «آل پاچینو»دیدیش؟ نمی دونسَم کجا بِرَم وُ دَردم وُ به کِی بگم. آویزونِ خودم بودم. از بچگی عوضِ اینکه بیفتم رو خشت، افتادم تُو هچلِ تنهایی. خداییش بود که دست بند نخوردم وُ ننداختَنَم گوشۀ هُلُفدونی
گذاشتم خوب که دور شدم داد زدم:
- hey hey basters
اِاِاِ آدامسه هنو تُو دَهَنمِه، چسبیده به سَقَم. فکر می کنم بِهِم شلیک شده. عینِ فیلمِ «آخرین تانگو در پاریس» یادته؟برداشتِ… آماده، دوربین؛ حرکت. هوا ابری خاکستری. در حالی که داره اَزَم خون میره خیلی خونسرد آدمسه وُ درش می یارم وُ می چسبونمش به یه نرده، دَسّ مو می ذارم رو شیکمم وُ زانو می زنم:
– لعنت به «ماریا اشنایدر» نه نه ببخشین، لعنت به «جودی فوستر». ای «جان وین» جونم! اینجا سفارت بود یا «قلعۀ آپاچی» یا؟ فیلمش وُ که دیدی؟ خیلی بِم برخورد. واسم گِرون بود. صداش هنو تُو گوشَمِ: fuck your mother
بلند وُ عجیب غریب، مثه یه کابوس. آخه بی وجدان چیکارِ مادرم داری. دیوثِ پدر سگ! نمی دونم می خواس انتقامِ چی رو از من بگیره، اونم با اون کینه وُ پدرکُشتگی! باشه، فحش وُ باد می بره، چُوبَم سگ می خوره
پاسبون رسید وُ، هرچی سار بود پرید. مخلصِ کلوم این که همۀ ما همقطاریم رفیق. امروز من پیاده میشم، فردا شُوما
آره بابا جونم، آخرِ خطه، مام پیاده میشیم، رویروی سینما. چی؟ نه بابا جون بار وُ بندیل ندارم. عزت زیاد. ما دیگه زحمت وُ کم می کنیم خود دانی، مَرحَمت زیاد. چیه نخودی می خندی! بخند، ولی از خدا که پنهون نیس از شُومام پنهون نباشه اون عکسای جودی جونم وُ نسُوزوندم. هنوزم دارمشون. یه روز که تشریف اُوُردین به کُلبَم نشونتون میدم
۲۰۱۳ / ۰۹ / ۱۱
http://rezabishetab.blogfa.com