کمون پاریس
۳،۱۸ تا ۱۸۷۱،۵،۲۸(بخش ۳)
موضع جریاتات مختلف سیاسی درون وعلیه کمون پاریس
۱- فرصتطلبان/ رویزیونیستها/ کائوتسکیستها
دربرخورد به کمون(پیش تاریخ آن، جنگ آلمان وفرانسه) درجنبش کارگری، حتی درسالهای ۱۸۷۰-۷۱ “این امکان وجود داشت”که به مواضع اپورتونیستی ویا مستقیمن ارتجاعی درغلطید. طبیعی است که درهمان زمان هم “ارزیابی از درسهای کمون” امری ضروری میبود.
بطورمثال با شروع جنگ، میهنپرستان سوسیالست، عظمتطلبان پروسی، جنگطلبان مثبت نه تنها دربورژوازی آلمان، بلکه درون جنبش کارگری این کشور هم وجود داشتند. شرایط بسیار بغرنج بود و دایم در حال تغییر وهمرا با آن اتخاذ یک مشی انقلابی درجنبش کارگری هرچه بیشتر اهمیت مییافت. جنگ در وجه اصلیش وبطور واقعی بعنوان جنگ دفاعی آلمان در برابرنقشههای انضمامطلبانه و ماجراجوئیهای جنگی ناپلئون سوم وبموازات آن تحریکات بیسمارک بود، وجنگ ازهمان ابتدا با خواستهای آزمندانه وغارتگرانه اوارتباط داشت. یک سیاست انقلابی میبایست ضربه اصلیش را ابتدا علیه تجاوز فرانسه و دفاع ازشکلگیری یک دولت ملی در آلمان وبموازات آن علیه جنگ، جهت “شکل دادن به یک خاندان پروسی” از طرف آلمانیها وارد میکرد و به اتحاد طبقاتی بین المللی کارگران آلمان وفرانسه تکیه مینمود. بعد ازشکست فرانسویها در سدان(Sedan) وسقوط امپراطوری دوم واعلام جمهوری فرانسه خصلت جنگ تغییر یافت وحال به یک جنگ توسعهطلبانه علیه فرانسه تبدیل شدهبود. هنگامیکه جنگ با تمامی قدرت درجریان بود،آلمان میبایست پایان آن را طلب میکرد وازطرف جمهوری فرانسه(ازجمله کمون) هم تدارک دفاع ملی علیه توسعهطلبی پروس اتخاذ میگردید.
جناح انقلابی جنبش کارگری، حول ویلهلم لیبکنشت(W.Liebknecht) وببل(Bebel) که تحت عنوان “ایزن آخر“(Eisenacher)درسال ۱۸۶۹ تاسیس شدهبود،درتمامی دوره تکامل خود بر خط انقلابی که “شورای کل اتحادیه بینالمللی کارگران” تعیین کرده بود، باقی ماند، تظاهرات تودهای طبقهکارگررا سازماندهی کرد و افرادی ازآنها هم زندانی شدند. برعکس جناح فرصتطلب لاسالیها که ازهمان ابتدا حامی دولت پروس بودند، به فریادهای عظمتطلبی پروس به( راه خاندان پروسی، وحدت آلمان ازبالا ) پیوستند. آنها به گرفتن قرضههای جنگی رای دادند واین خط را تا آغاز جنگ مشترک ارتجاع فرانسه وآلمان علیه کمون دنبال نمودند. و بالاخره باآغاز سرکوب کمون، مخالفت خود را با ادامه جنگ اعلام کردند.تظاهردیگر این شکل از اپورتونیسم ارتجاعی،سرزنش کردن قیامی بود که تازه آغاز شدهبود، با این انتقادات که “نمیبایست اینقدر به جلو میرفت”، “اخطار” خردهکاری وتسلیمطلبی…
مارکس هنگامیکه قوای پروس پشت دروازههای شهرقرارداشتند، کمون را از قیام وبدستگیری قدرت برحذرمیکرد وآنرا(” دیوانگی از روی یاس مینامید“) چون بروز قیام را انتظارنداشت. راهکار او قبل ازاشغال سدان، مبارزه علیه جنگ ونقشههای جنگی فرانسه وبعدازآن، علیه جنگ توسعه طلبانه پروس و دفاع از جمهوری جوان فرانسه واستفاده ازدستآوردهای دمکراتیک جهت توسعه نیروهای جنبش کارگری بود. ولی هنگامیکه قیام آغازشد، ازطرف شورای عالی به آن شادباش گفتهشد وباتمامی قوا مورد پشتیبانی قرارگرفت و برای پیشبرد جنبش تودهای وانقلاب وهمزمان آموزش ازجنبش انقلابی تدارک لازم اتخاذ شد وازهرگونه بهانهگیری درباره” تصمیمگیری غلط” وتسلیمطلبی بشدت انتقاد گردید. مارکس درنامهای به کوگلمان(Kugelmann) به تاریخ۱۸۷۱،۴،۱۷مینویسد” واضح است، اگرقراربود فقط تحت شرایط کاملن حتمی ومساعدی دست به مبارزه یازیده شود، آنوقت تاریخ جهان خیلی ساده وبی درد و رنج ساخته میشد.”. لنین این گفته مارکس را چنین تکمیل میکند“ مارکس پیبرده بود که لحظاتی درتاریخ وجود دارد که مبارزه نومیدانه تودهها- حتی برای موضوعی که شانس موفقیت هم نداشته باشد- لازم میباشد تا موجب آموزش بیشتر آنها وآمادگی لازم برای مبارزات آینده گردد.” وباردیگر مارکس: “بورژوازی رجاله ورسای،پاریسیها را درمقابل این آلترناتیوقرارداده که یا تن به مبارزه دهند ویا بدون نبرد به زانو درآیند. درحالت دوم یاس ودلسردی طبقهکارگرموجب فاجعه بزرگتری میشد تا ازبینرفتن تعداد مشخصی از” رهبران”.” مارکس که درسپتامبر۱۸۷۰ قیام را یک دیوانگی نامیدهبود در آوریل۱۸۷۱ ، ازآنجائیکه شاهد یک جنبش خلقی- یک جنبشی تودهای بود، بزرگترین توجه خود را نسبت به شرکتکنندگان در این تحول بزرگ ، که در تاریخ جهانی جنبش انقلابی گامی به پیش بود،معطوف میسازد…، چه انعطافپذیری، چه انگیزه تاریخی، چه فداکاری واز خودگذشتگیای دراین پاریسیها وجود دارد!…تاریخ نمونهای از این عظمت را سراغ ندارد. مارکس انگیزه تاریخی تودهها را بالاتر ازهرچیز قرار میدهد.” (لنین: “مقدمهای برچاپ روسی نامههای مارکس به کوگلمن”) . آه وناله معاصرین، با اختلاف زمانی اندک، درمجموع به بیهودگی قیام و” پیشنهادات خوب” به طبقه کارگرفرانسه شبهات دارد- فولمار(Vollmar): ” کارگران فرانسه به اهدافشان کمتر صدمه میزدند، اگر این مرحله زمانی را درخواب سپری میکردند.” پلخانف کاملن شبیه همین جملات را درباره انقلاب روسیه-۱۹۰۵- میگوید:« مردم نمیبایست دست به اسلحه میبردند.»
ازهمه خطرناکتراما اپورتونیسم آنهائی بود که آشکارا علیه کمون ظاهرنمیشدند بلکه(دربرابرتحلیلهای مارکس) “فقط”آموزشهای تحریف شده کمون را درباره مسئله دولت، قیام ونیزمسئله طبقه واتحادعمل را مطرح میکردند. دراینجا موضع کائوتسکی قابل ذکر است که پنهانی علیه کمون ابراز میشد. لنین در نوشتههای مختلف درباره کمون پاریس،(“دولت وانقلاب”، “کائوتسکی مرتد”…) به مبارزه علیه مواضع کائوتسکی پرداخت. ابتدا نتیجهگیری انتقادی کائوتسکی درباره کمون: اودرکتابش،تروریسم وکمونیسم(۱۹۱۹)، انقلاب اکتبررا در مقابل کمون میگذارد و با شخصیکردن مسئله- بلشویکهای شرور را در مقابل کموناردهای نادان ولی خوب قرار میدهد. – طبیعی است که اوبعنوان یک “مارکسیست” نمیتواند با توجه به تعریف وتمجیدهای مارکس وانگلس از کمون خودرا،همانند “فولمار” درمقابل کمون قراردهد وناچاراست به ستایش از آن برخیزد . اما آنچه که او به تمجید آن میپردازد وآنطور که او مداحی میکند، و کمون وآموزشهای آنرا مخدوش می کند، مچ خود را باز کرده وافشاء میگردد.
اوابتدا ادعا میکند که کمون بطور خودبخودی “آغازشد” وفاقد تدارک لازم بود واینکه کمون دارای برنامه و رهبری قوی نبود ودیگراینکه متزلزل ومتردد بود و قدرت تصمیمگیری نداشت. اومستقیمن نمیگفت که او همه چیز را فوقالعاده خوب ارزیابی میکند، اینطور بگوئیم ،او مطلب را بازمیگذارد. ولی ادعا داشت، که «انقلاب اکتبر درمقابل آن یک کودتای کاملن تدارک وسازماندهی شدهبود که با یک ضربت، تمامی ماشین دولتی را دراختیار بلشویکها قرارداد که آنها باشدت تمام وبدون هیچگونه ملاحظهای – بگوئیم آشکارا- برای سلب قدرت سیاسی واقتصادی مخالفین … خود بکارگرفتند.» با این منطق، پس، آن چیزی خوب است که خودبخودی بوده وبه اهداف انقلابی منتهی نشود ولی درمقابل، انقلابی که با قدرت تمام ،حتی پیروزمیشود بیهوده قلمداد میگردد. برای اواما بلشویکها، کودتاگران” سرکوبگری” بیش نبودند. درحالی کموناردها بدون گناه از گردونه تاریخ رانده شدند.” قیام کمون برای انقلابیون بیش از هرکس دیگری غیرمنتظره بود. برای بخش بزرگی ازآنها این چالش کاملن ناخواستهبود” دراین گفته تنها این حقیقت وجود دارد که کمون برای همه غافلگیرکننده بود ولی نه ناخواسته ، کموناردها از نظر سیاسی ناپخته و آمادگی لازم را در برخورد به برآمد آن نداشتند و حتی انقلابیون متشکل درانترناسیونال هم فاقداتحاد سیاسی لازم بودند. کموناردها اما به انقلاب کشیدهشدند ودرجریان آن و تحت تاثیرحوادث رادیکالیزه شدند. آنها درابتدا دروحشت بودند وبعدها در برابر حمله ارتجاع عقبنشینی کردند، آنها بجائی اینکه به سرمایه ومالکیتخصوصی دستبزنند کوشش میکردند از جنگداخلی امتناع ورزند و آنرا آرام کنند. ولی شتاب جریانات آنها را هرچه بیشتر به اتخاذ تدابیر رادیکالتر مجبورمیکرد. ولی کائوتسکی تنها از ضعفهای آن تمجید میکند. برای اودرگیر شدن ناخواسته در یک قیام اجتنابناپذیرقابل گذشت است ولی تدارک با برنامه واجرای”قاطع”آن وحشتناک است. نقشه کائوتسکی چنین است – برای او مهم این است- که یک باصطلاح تضادی در مورد آنچه بلشویکها به آن عمل میکردند و آنچه در کمون اتفاق افتاده بود پیدا میکرد. بدیهی است که برای دستیابی به این هدف نامیمون درپی طراحی تضاد مابین مارکس ولنین بود.
کائوتسکی همچنین خوشحال از”انساندوستی“(ابتدائی) ونرمش کمون دربرابر مخالفین است وآرزومیکند کاش همینطورمیماند. این یک پدیده عمومی درآغاز هرانقلابی است، تااینکه نیروهای درگیردریابند که آنها در صورت گذشت وملاحظه وغیره نابودشده وکشتار خواهندشد وباید شیوه خود را تغییر دهند. کائوتسکی با مسرت زیاد این توضیح کاملن درست ولی صرفن دفاعی گاردملی به تاریخ۳،۱۹ را (“از طرف ما تاکنون تصمیمی برای اجرای حکم اعدام گرفته نشدهاست وهرگزتاکنون درجنایتی شرکت نداشتهایم”) بهانه قرار میداد. کائوتسکی تدابیر کمون ازجمله احداث کمیتهای به نام” رفاه عمومی” را که وظیفهاش ” ترورمتقابل” جاسوسان ورسای، خرابکاران، خائنین و گروگانگیرها وغیره است را کاملن فراموش میکند. گزارش دادن دراین مورد، طبیعتن تصویرگلدوزی شده کمون او را خدشهدار میکند (تعبیری از مائو در گزارش تحقیقات درمورد جنبش دهقانی در هونان) .دراین باره لاوروف (Lavrov) درکتابش” حوادث- تاثیرات- آموزش” در کمون پاریس از ۱۸ مارس ۱۸۷۱ مینویسد ” درست افرادی که برای زندگی و جان انسانها ارزش قائلند، باید…. حتی الامکان سریع وبا قدرت عمل نمایند و دشمن را نابودکنند. چون تنها ازاین طریق است که میتوان خونریزی را به حداقل خودرساند.”
به اعتقاد کائوتسکی به “مشروطیت دولت” بورژوازی هم نباید لطمهای وارد شود. درست درجریان کمون وهمچنین بعدازآن، فولمارها (Volmars) و کائوتسکی به راه افتادند ودر همه جا گفتند ونوشتند که پیروزی کمون واصولن هر انقلابی دردرجه اول باید دارای یک” برد اخلاقی” باشد، تا دنیا را” قانع” کند، که فرای منافع وعلایق طبقاتی بوده و در درجه اول امری نظامی است. کسی که مبارزه نظامی وپیروزی را نمیخواهد وآنرا تدارک نمیبیند، کسی که ضرورت واجتنابناپذیری آنراانکارمیکند ویا حتی انتقاد میکند، درواقع مخالف هرانقلاب واقعی است. کائوتسکی همچنین نیروی” اخلافی” کمون را با اهمیت جلوه میدهد وهمزمان اهمیت تاریخی و آموزشهای آنرا، آنطوریکه مارکس مورد بررسی قراردادهاست، وارونه کرده وسرپوش میگذارد.
کائوتسکی سپس به ” نمایندگی دمکراسی”بورژوازی میپردازد ورابطه گاردملی و(کمیته مرکزی آنرا) با کمون انتخابی مورد بررسی قرارمیدهد:«کمیته مرکزی هرگزاین کوشش را به عمل نیآورد که انتخابشدگان توسط حق رای عمومی به بالاترین قدرت ارتقاء یابند. دراین نکته کمون پاریس درست برعکس جمهوری شوراها در روسیه عمل کرد.»هرچند که درکمون پاریس همآهنگی و اتحاد وجودنداشت و دوگانگی،مشاجره وتضاد درعمل(بعنوان مثال حرکت نکردن گارد ملی و شکستن حلقه محاصره ورسای در ۳،آپریل ،۱۸۷۱) مابین کمیته مرکزی گاردملی وکمون حاکی از قدرت دوگانه بود. نکاتی که کمتر به حقایق تاریخی مربوط میشد، بلکه بیشتربه این که کائوتسکی، دمکراسی پارلمانی بورژوازی را تحسین میکرد وهدف طبقه کارگر،یعنی انقلاب پرولتاریائی را کم بها میداد. ابتدا باید انتخاب کرد و بعدازاینکه اکثریت پارلمانی حاصل شد عمل کرد، طبیعی است که این مهم هرگزفراهم نخواهد شد. برای کائوتسکی مهم این است که قوانین بورژوازی حفظ شود، یعنی باید خیلی مودبانه وبا نظم انتخاب کرد تا پارلمانتاریسم اجرا شود، ومزاحم نمایندگان ضدانقلاب نشد ونیزهیچکس را از حق انتخاب محروم نکرد وبه “آزادی شخصی” لطمه نزد واینکه همهچیزبا صلح وصفا به پیش رود، وبالاخره اینکه هیچ حرکت غیر قابل کنترل، مانند قیام جهت دستیابی ویا تحکیم قدرت پرولتاریائی انجام نشود، کوتاه سخن اینکه هیچ انقلابی صورت نگیرد. بعبارت دیگر پذیرش ضرورت وجودی دمکراسی بورژوازی، معیارهای آن وحفظ قدرت بورژوازی هدف او است.
آرنولد(Arnold) (یک شرکتکننده آنارشیست وتاریخ نویس کمون) درباره انتخابات ۱۸۷۱،۳،۲۶ بدرستی مینویسد: ” هیچ درکی از رایگیری وجود نداشت… ،همه آنهائیکه به کمون تکیه داشتند دراستحکامات فورتز(Forts) در صف اول دسته های نظامی بودند… توده مردم اصولن ارزشی برای انتخابات قایل نبودند…، انتخابات درحقیقت بازی پارلمانی برای آنها بود،نه تعداد رایدهندگان بلکه سربازان مهم بود، مسئله این نبود که بدانیم آیا ما درافکارمردم پاریس سیر صعودی را طی میکنیم یا نزولی، بلکه مسئله عمده دفاع از پاریس در برابر ورسای بود. ” وکائوتسکی که:(“درباره حقوق وپارلمانتاریسم بورژوازی موعظه میکرد خواستار خلع سلاح دشمن نبود بلکه برعکس انرژی پرولتاریا را به هرز میداد و خاک به چشم او در برابرخصم میپاشید.
مسئله برسرشکل دمکراسی بورواژی یعنی انتخابات ورایدادن نیست، بلکه بحث برسر این است که منافع طبقهکارگر و خلق را با حمایت اکثریت طبقه کارگروخلق تحقق بخشید. این اکثریت ازانتخابات منتج نمیشود بلکه از درون مبارزه بدست میآید. درزمانهای انقلابی، توازن قوا هر روز و یا هر ساعت تغییر میکند واینکه حزب انقلابی ازپایه کافی درون طبقهکارگر و توده مردم برخورداراست، به پیشرفت مبارزه طبقاتی بستگیدارد. آنها بمجرد اینکه اکثریت تعیینکننده بخشی ازطبقه را کسب کنند، میبایست دست به عمل بزنند. طبیعی است که این اکثریت انقلابی خود را درنتایج آخرین انتخابات چند هفته پیش ویا ماه، ویا انتخابات آتی نشان نمیدهد ونمیتوان تا آنموقع صبرکرد، چون دیگردیرشدهاست و میتواند به شکست ویا حتی نابودی جنبش منجرگردد. هر انتخاباتی عملن لنگ لنگان به دنبال سیر واقعی وعملی و کسب آگاهی طبقاتی قدم بر میدارد.
درگفتههای کائوتسکی همچنین سرخم کردن درمقابل پارلمانتاریسم،دمکراسی بورژوائی،”،برابری” بورژوائی و “آزادی” بخوانید آزادی برای بورژوازی نهفته است. در راس برنامه ما اما دمکراسی مادی برای طبقه کارگر وخلق وخردکردن اشکال و موسسات دمکراسی بورژوازی وبنای اشکال نوین دمکراتیک دیکتاتوری طبقه کارگرقراردارد. لنین دراین باره میگوید” کوشش کائوتسکی ، که میخواهد کمون را بمعنای بیان ونمونه دمکراسی رسمی بورژوازی جابزند، یک حیله کاملن رزیلانهای است. درحالیکه کمون خیلی بالاترازاینها بود، و ازطرف رهبران رسمی آن بلانکیستها وسوسیالیستهای انقلابی…) بخصوص در پاریس انقلابی، بمثابه بیان دیکتاتوری پرولتاریا و(نه دمکراسی سر و دم بریده وفریبنده بورژوازی…) فهمیده میشد .”
در روسیه بلشویکها بمجرداینکه اکثریت آرا را درشوراهای مسکو و پتروگراد بدست آوردند، حمله خود را آغازکردند، اکثریتی که درانتخابات بعدی تائید گردید وازآنجا به سراسر کشور گسترش یافت.
همهپرسی درایالات دیگرامکانپذیرنبود. کمون اما فقط درپاریس انتخاب شد،ولی به وسعت کشوری بسط نیافت، بهمین دلیل هم دولت ورسای از شناخت و رسمیت یافتن دمکراتیک آن امتناع کرد. این دولت متکی به”مجلس ملیای” بود که نمایندگان آن تقریبن ازمرتجعین افراطی، فئودالها و بورژوازی بزرگ تشکیل شدهبود وهمگی آنها یا تحت مهمیز روانی کشیشها ویا زیرفشارچکمه سربازان انتخاب شده بودند. برای ارتجاع این” مجلسملی” دراصل واقعیترین ارگان سراسری نمایندگی “دمکراتیک” بود. برای کائوتسکی کمون در سراسر کشوررسمیت نداشت. تروتسکی بدرستی میگفت: ” برای اینکه دمکرات بزرگ کائوتسکی را راضی نمود، میبایستی انقلابیون کمون ازطریق یک همپرسی ازتمامی مردم فرانسه سوال میکردند، که آیا آنها اجازه میدهند علیه تیر(Thieres) مبارزه کنند(ص- ۱۱۶)
مشکلی که دراینجا وجود داشت سیرتکامل اوضاع درایالات بود که نسبت به پاریس ودیگر شهرهای بزرگ فرانسه (مارسی،لیون، تولوز، سنت آتین و…) به کندی پیش میرفت ، پدیدهای که درانقلاب کبیر (۱۷۸۹) هم وجود داشت. انقلاب همواره آغازش را در مراکز پرولتاریائی درشهرها و بطور مشخص پاریس مییافت ودر”نواحی فلاحتی” اما نیروهای ضدانقلاب دست بالا را داشتند. ازاین نواحی بود که قوای ضد انقلاب تغذیه میشد وغیره، بخصوص در نواحی برتانژ وآکویتانی(Bertange und Acquitaine)(حول وحوش بوردو). مارکس به این مطلب اشاره میکند که دهقانان علاقه وافری نشان میدادند تا خودرا از زیر سلطه امپراطوری نجات دهند. کمون به زمان بیشتری احتیاج داشت که بتواند نواحی را تسخیر کند. هدف اولیه، پیروزی انقلاب درمراکز بزرگ بود وسپس انتقال آن به ایالات .
کائوتسکی حتی به دروغگوئی آشکار پناه میآورد، چون مشکل او این است که تجزیه وتحلیلهای مارکس وانگلس اصولن با مواضع ضدانقلابی اوسازگار نیست. بعنوان مثال نقد آنها به تردید و دودلی وکمبود قاطعیت در تصمیمگیری واعمال قهرانقلابی. اینها نکاتی است که او نمیتواند کتمان کند وبه این بهانه که او “نمیتواند بفهمد که مارکس دراین مورد منظورش چه بودهاست ” خودراازاین مخمصه رها میکند ومیگوید که در سال ۱۸۷۱ نمیبایست چنین ویا چنان میکرد… درحقیقت اما ارتباطی ما بین اشتباهات کمون وجود داشت، از جمله، خروج ضدانقلاب ازپاریس را با گذشت وبزرگمنشی پذیرا میشود، بلافاصله بطرف ورسای هجوم آورده نشد،ارتجاع مدت زیادی در پاریس ازفعالیت آزادانه برخورداربود وچشمپوشی بیاندازه وبروزشجاعت بیش ازحد وعدم شفافیت سیاسی وترس اولیه کموناردها از جنگ داخلی اشتباهاتی که مارکس آنهارا به دقت نقد کردهاست ، و اینکه کائوتسکی قادر به درک این مطلب نیست، دقیقن ازتاکیدهای مثبت اودرباره عدم آمادگی و قاطعیت کمون نتیجه میشود. دلایلی که کاملن بی اساس وبی پایه است.
کائوتسکی درجمعبندی خود ازتحلیل کمون درکنارشکوهمند نشاندادن پارلمانتاریسم و دمکراسی بورژوازی با این جمله پرمعنی که” رهبری جنگ نقطه قوت پرولتاریا نیست” اودرحین جنگ جهانی دوم ، هنگام از همپاشی انترناسیونال دوم، هم همین گفتار را ارائه میدهد که” این سازمان بنا به ماهیتش “ابزارصلح“است ونمیتواند مداخلهگر باشد و با جنگ مقابله نماید. چه تحریف چابلوسانهای ازواقعیتهای ساده که تقریبن تمامی رهبران سوسیالدمکراسی را در سال ۱۹۱۴ به اردوی عظمتطلبان وامپریالیسم کشاند.
کائوتسکی شناخت خود را از کمون و همچنین انقلاب اکتبراز نظر تئوریک “عمومیت” میبخشد:
«دلایل بسیاری برای ما وجود دارد که از واژه دیکتاتوری پرولتاریا که همیشه سوءتفاهم برآنگیزبودهاست چشمپوشی کنیم، مفهومی که تا سال ۱۹۱۷ فقط درمشاجرات سیاسی ونه درادبیات تبلیغی مارکسیسم نقشی داشت….آنها(بلشویکها) با استناد به مارکس وانگلس که از دیکتاتوری پرولتاریا صحبت میکردند، آن را بکارگرفتند. ولی آنها متاسفانه این واژه را توضیح ندادند، وازآن گهگاه و مقطعی استفاده میکردند، ولی این مفهوم برای بلشویکها به برنامه تبدیل شد.” (کائوتسکی: “ازدمکراسی تا بردهداری دولتی”)
” تصوراتی که مارکس وانگلس هنگام تدوین مانیفست کمونیست در باره تاثیرات دمکراسی داشتند ازآنچه که امروز بین ما وجوددارد کاملن متمایزاست.(کائوتسکی: مقدمهای در باره مانیفست ۱۹۲۸) درباره این اظهارنظر مارکس، که طبقه کارگرباید از۱۵ ، ۲۰ ، ۵۰ سال جنگداخلی ومبارزات مردمی گذرکند….”، کائوتسکی میگوید:« حتی دراین جملات هم پیشبینی غلط وجوددارد. آنها اشتباهی را درخودشان داشتند…همچنین درباره روش پرولتاریا وتوان اینکه پرولتاریا را به قدرت برسانند. مارکس ۱۸۵۰ به چنین متدهای میگفت : ستیزهجویان داخلی ومبارزین خلقی. تاثیرتربیتی جنگهای خلقی را بعد از تجاربی که کسب کردهایم با تردید رد مینمائیم…. جنگهای داخلی بلاتردید در هیچ کجا نتوانستهاند تاثیرگذار باشند تا شعورواخلاق پرولتاریا را ارتقاء دهند.” (کائوتسکی در”جامعه” ۱۹۲۸)
«تکامل دولت، بعد از آن، روند دیگری غیر ازآنچه که مارکس و انگلس تحت تاثیرآنارشیسم – لیبرالی زمان خود به آن باور داشتند گرفت. » (کونو(Cunow)” تاریخ جامعه وتئوری دولت مارکسیستی” ، ۱۹۲۳) . نتیجه اینکه: باجعل اسناد وهمچنین سکوت مرگبار در باره کمون، قدم به قدم به مرحله تحریک مستقیم علیه کمون وبلشویکها میرسد. نسخهبرداری ازکمون دقیقن تکامل سوسیال دمکراسی را به تجدیدنظرطلبی ودرغلطیدن به ضدانقلاب بعداز ۱۹۱۸ منعکس میکند.
۲٫آنارشیستها(باکونین وکروپوتکین)
باکونین(“کمون پاریس” یونی ۱۸۷۱) او درسال ۱۸۷۰ /۱۸۷۱ درلیون زندگی میکردودرقیام ۲۸/۹/۱۸۷۰ که در همان روزسرکوب شد، شرکت کرد. (“اعلام موجودیت فدراسیون انقلابی کمون”). در۱۸/۳/۱۸۷۱(تذکر اینکه بعد از قیام مردمی لازم نبود درباره شانس آن فکرکرد)، درباره موفقیت کمون خیلی نومیدانه اظهار میدارد:” به احتمال زیاد پاریسیها شکست خواهند خورد ولی این بیهوده نخواهد بود، آنها به این جریان کمک خواهندکرد، آنها میبایست حداقل نصف پاریس را به خاکستر تبدیل میکردند.(“…امپراطوری پادشاهی وانقلاب اجتماعی”). او همزمان با بیاعتمادی به کمون مینگریست،درواقع بیاعتمادی به پاریس، بعنوان دربرگیرنده مرکزیت فرانسوی: «(اگرجنبشی در پاریس آغاز شود)، یک پاریس انقلابی اجازه ندارد،کمون را مقیاس حتمی تلقی نماید،که به فرانسه حکومتکند،بلکه باید به استانها فراخوان دهد،مثال آنها را دنبال کنند ودر محل خودهمین طورنابودی رادیکال دولت، حقوق قضائی و مالکیت را تحقق بخشند واز این طریق خودرا به فدرالیسم تبدیل نمایند.».( نامه به ریچاد ۱۸۷۰٫۴٫۱) . باکونین از نمایندگان اصلی آنارشیسم درمبارزه برای تعیین خط ومشی دربینالملل بود که نقطه اوج آن به بعد از کمون پاریس وتا کنگره هاگ بینالملل در سال ۱۸۷۲ میرسد که آنارشیستها از انترناسیونال اخراج شدند. تماس کروپتکین (ازکتاب کمون پاریس۱۸۹۱)، با کمون وجنبشکارگری، در سفری بطرف ژنودر سال ۱۸۷۱ بود، جائی که او با فردی بنام مالون (Malon) ازفعالین قبلی کمون آشنا میشود که برایش ازمبازات کمون تعریف میکرد. تحت تاثیراین فرد، کروپتکین فعال سیاسی، آنارشیست و “طرفدار کمون” میشود. ازسال۱۸۸۶ آموزگارخصوصی و دوستدارمردم درلندن،درسال۱۹۱۴ مراجعت به روسیه وپیوستن به جرگه سوسیالشوینیستها،کرنسکی میخواست درسال۱۹۱۷ اورا در”دولت موقت” بکارگیرد پیشنهادی که او نپذیرفت،ازانقلاب اکتبر«منتقد لنین » نامه به لنین بخاطر”مسئله گروگان” در سال۱۹۲۰، مرگ درسال۱۹۲۱٫
موضع آنارشیستها را نسبت به کمون میتوان چنین خلاصهکرد:
۱ . آنها از کمون( بطور مجرد) و درلفظ تمجید میکردند،و همزمان آنرا بطورمشخص درفضا از هم تکه تکه میکردند.۲٫ اشتباهات وضعفهای کمون را جشن میگرفتند، وبه آن انتقاد میکردند بدون اینکه اشتباهات آنرا عمیقن تحلیل کرده ونتیجهگیری نمایند.۳٫ ازنکات قوت کمون انتقاد میکردند ویا نگرشی تردید آمیز به آن داشتند.۴٫ علت شکست را هم به گردن مارکس/”سوسیالیستهای آلمانی”/ و”کمونیستهای مستبد” میانداختند. وکمون را نه بر مبنای وظایف وامکانات اولین انقلاب پرولتاریائی و تحت شرایط موجود بلکه بر پایه عباراتی بدون محتوی ومجرد، مانند الغای ضربتی کلیسا ودولت ارزیابی میکردند.
“ایدهی اخلاقی نسبت به دولت”که ما ازفلسفه کلاسیک با آن آشنا هستیم دراینجا هم واژگونه به حیات خود ادامه میدهد، همانند شیطان (Luzifer) که ازیک فرشته مقرب خدا به شیطان رانده شده از درگاه الهی تبدیل شد.درلیون(Lyon) باکونین اعلام کرد:”ماده ۱ : ماشین اداری وحکومتی دولت فاقد قدرتاند(!) وملغی خواهندشد. خلق فرانسه حق تعیین سرنوشت نامحدود خود را بدست خواهدآورد” چند ساعت بعد، پلیس همین دولتی که باصطلاح ازمیان برداشته شدهبود قدمزنان واردخانهها شد وهمه آنهائی را که تا کنون موفق به فرار نشدهبودند دستگیر کرد. ماده ۲ تا ۴ مربوط میشود به علایق اصلی اجتماعی آنارشیستها:
ازبینبردن سودجوئی، رباخواری،رهن وهرآنچه که خردهبورژوازی درحال سقوط را آزار میدهد. ولی درباره استثمار و مناسبات سرمایه چیزی به چشم نمیخورد.
همین نتیجهگیری” الغای” دولت(وآنهم دولتی که فاقد قدرت است؟) درانقلاب ۱۸۷۳ اسپانیا تاثیرخود را میگذارد و قربانی میگیرد وحتی شخص باکونین را هم به زندان میکشد، دراینجا میتوان بخوبی به تفاوت بین درک آنارشیستی “الغای دولت” با”خردکردن دستگاه ماشین دولتی” به شیوه مارکسیستی پیبرد.
تفسیر کاملن غلط کمون: باکونین: “من طرفدار کمون هستم چون او بیش ازهمه وشدیدن نافی دولت بود”(ص- ۱۱) ولی آنچه که کمون بود وهرآنچه را که او به نسلهای آینده آموزش میداد ، برای آنارشیستها محلی از اعراب نداشت. کمون نه تنها دستگاه دولتی بورژوازی راازگردونه خارجکرد، ودولتی نوین و پرولتاریائی را برپا نمود وازنظر تاریخی اولین دیکتاتوری پرولتاریا را به قدرترساند، بلکه به” نفی دولت” هم نایل شد. آنارشیستها نه تنها دولت را” نفی” میکنند بلکه خواهان “الغاء فوری دولتاند“خواستی که آنها درهرفرصتی که بدست میآورند برآن تاکید میکردند. درحالیکه کمونیستها براین باورند که در سوسیالیسم هم برای دورهای قدرتدولتی وآنهم پرقدرت، اجتنابناپذیراست،چون انقلاب با اطمینان کامل ازهرطرف، جدا ازاینکه مقاومت دشمن درونی درهم شکسته باشد، بصورت نظامی مورد تعرض قرارخواهدگرفت. طبیعی است که دراینجا صحبت از قدرت دولتی پرولتاریائی است که برخرابههای دستگاه دولتی بورژوازی براساس دمکراسی شورائی بنا شدهباشد. برای آنارشیستها ایده دولت اصولن ” تفکری”اهریمنی است.
مارکس به آدرس آنارشیستها مینویسد: «اگرکارگران بجای دیکتاتوری بورژوازی دیکتاتوری خودشان را بنشانند، به یک جنایت وحشتناک و توهین به اصول را مرتکب شدهاند، زیرا بجای اینکه آنها دغدغههای دردآور روزانه خود را برآوردکنند، آنطوریکه آنارشیستها موعظه میکنند ، میخواهند مقاومت بورژوازی را درهمشکنندو به دولت یک شکل گذرای انقلابی بدهند، بجای اینکه اسلحهها را بزمین بگذارند ودولت را ملغی نمایند» منتخبات مارکس- انگلس، (جلد۱۸ ص ص۳۰۸-۲۹۹) .
آنارشیستها پیوسته موجودیت دولت را با یک قدرت دولتی، با خصلت وماهیت معین طبقاتی، اشتباه میگیرند.اینکه کمون “مجلس ملی” فراخوانده شده توسط ارتجاع در بوردو(Bordeaux) را برسمیت نمیشناسد، بلکه آنرا به مبارزه میطلبد دقیقن به خصلت طبقاتی آن مربوط میشود ونه به این دلیل که او خودرا مجلس ملی مینامید ویک “نهاد مرکزی دولتی” بود. کروپوتکین که برای اوتمامی مسئله حول تضاد بین “فدراسیون خلقی غیرمتمرکز” و “قدرت دولتی مرکزی” دور میزد، و بدون توجه به ماهیت طبقاتی ، خلاصه میشد، ازاین بابت کاملن خرسند بود” اگر( پاریس انقلابی) استقلال خود را” (توضیح: از “مجلس زمینداران واشراف” در بوردو) تقاضا میکرد، تا ازدخالت قدرت مرکزی درمسایل داخلیش درامان بماند…” کروپوتکین آنرا یک” موضع ضد دولتی” کمون ،بعنوان” انکار دولت” ونیزانکار قدرت مرکزی توسط کمون تعبیر میکرد. درحالیکه این افکار اعلام جنگ علیه ارتجاع، که خودرا”دولت مشروع قلمداد میکرد،بود.
کروپوتکین ازکمون به خاطراعمالش ستایش نمیکرد،بلکه تنها بخاطرشجاعت و دلاوریش دربرابراختناق وسرکوب. کمونیستها به کمون فرای اینها افتخار میکنند ، زیرا برای اولین بار درتاریخ وظایف دیکتاتوری پرولتاریا را دربرابر خود قرارداد وتدابیری در این جهت اتخاذ نمود. ودیگراینکه کمون”بالاخره شکل کشف شده سیاسی که تحت آن آزادی اقتصادی کارمیسر میشود را به اجرا گذاشت.”(مارکس) . یعنی آن شکل کشفشده دیکتاتوری پرولتاریا که از ضرورت اصولی آن مارکس درست بعدازانقلاب ۱۸۴۸ در ۱۸ ماه برومر تقویم قدیم(Brumaire)- مترادف با ۹ نوامبر۱۷۹۹روزکودتای ناپلئون بناپارت – صحبت کردهبود. درباره این مسائل کروپوتکین تنها میتواند بصورت ناپسند وخفتآورصحبت کند.” اوجرات نداشت به زمینه اقتصادی بحث وارد شود… و نتوانست از سنت دولت گسست نماید.”(ص-۲۵)
بجای اینکه از پایگاه تصرف شده پاریس انقلاب را به سراسرکشورسوق دهند” ومناطق را تصرف نمایند” چیزی که برای کمون درمورد این مسئله مشخص فرصتی باقی نماند، ولی چندینبارهنگام انقلاب بزرگ فرانسه (۱۷۸۹)انجام شدهبود وهمه آنرا بخاطر داشتند وبه انقلاب یک دورنمای همه جانبه ملی میداد .( کمون به درک زمان نایل نشد وازآن غفلت ورزید و به آن کم بها داد.) آنارشیستها دیدگاهشان تشکیل یک” فدراسیون مستقل از کمونها بود.”
مارکس در باره چنین “تفاسیرارتجاعی” ازکمون مینویسد: “این سرنوشت معمول خلاقیتهای تاریخی است ،این معمولن سرنوشت تاریخی روابط تولیدی جدید است، که بجای بخشی ازروابط تولیدی قدیم وماقبل زندگی اجتماعی تعبیر میگردد، که به نوعی با آنها شبیه است. مثل این کمون نوین که قدرت دولتی مدرن را خردکرد، به غلط به جای زندهکردن آن کمونهای قرون وسطائی که خود ابتدا قبل ازوجود دولت شکل گرفتهبودند وسپس شالوده آنرا برپا کردند، تعبیرگردد. تصویبنامه کمون کوششی برای جایگزینی اتحاد تعدادی از کشورهای کوچک به غلط بجای ایجاد یک ملت بزرگ تعبیرگردید…تضاد کمون علیه قدرت دولتی به غلط بجای یک شکل اغرارآمیزقدیمی مبارزه علیه مرکزیت افراطی تعبیرگردید…تصویبنامه کمون برعکس به نهادهای جامعه تمام آن قدرتهای را تعویض میکرد، که تاکنون رشد انگلی “دولت” که ازجامعه ارتزاق میکرد وجلوی حرکت آنرا سد میکرد،تهی کردهبود…” واتحاد ملت نمیبایست ازهم بگسلد، بلکه برعکس ازطریق تصویننامه کمون سازماندهی گردد، او میبایستی ازطریق نابودی آن قدرتدولتی که خودرا تجسم یگانگی جلوه میداد، اما…همچنین یک رشد انگلی بود،به واقعیت تبدیل میگشت” و:”تشکیلات خود کمون، نتیجهاش آزادی انجمنهای شهربود، ولی دیگرنه بعنوان زندانیای درمقابل قدرت دولتی(توضیح- قدرت مرکزی بورژوازی) چه قدرت دولتی دیگرازبین رفتهبود.”(جنگ داخلی درفرانسه”منتخبات مارکس- انگلس، جلد۱۷، ص- ۳۴۰)
آنارشیستها(ونه فقط آنها) تضاد مابین قدرت سیاسی بورژوازی و پرولتاریائی ونیزدولت بورژوازی وپرولتاریائی را ازیکطرف با تضاد خلق ودولت(در واقع همان “ایده دولت“) وازطرف دیگربا تضاد بین مرکزیت و فدرالیسم ،عوضی میگیرند. واضح است که ازمارکس بعید مینمود که مرکزیت وفدرالیسم را به شیوه آنارشیستها درتقابل هم قراردهد. طرح درست مسئله،ضرورت خردکردن دستگاه دولتی بورژوازی و جایگزینی آن با دولت پرولتاریائی است. این دولت باید آنچنان سازماندهی شدهباشد که پرولتاریا بتواند دیکتاتوری خودرا عملن اعمال نماید. یعنی بصورت دمکراتیک ودرشکل شوراها، با تجمع تمامی نیروهای طبقه وخلق، همانطور که کمون، نطفههای آنرا برای اولین بار پدید آوردهبود. بعدازقیام پیروزمندانه، تقویت قدرت دولتی پرولتاریائی امری ضروری است (بعنوان مثال ایجاد ارتش سرخ) اما نه تقویت یک دستگاه دولتی جداشده و سرکوبگرخلق، بلکه دستگاه دولتی متکی بردمکراسی شورائی.
پاریس بنا بدرک آنارشیستها بهیچوجه نمیبایست”به آقای نواحی” تبدیل شود. اوحتی نمیبایست در روند انقلاب در نواحی فعال میشد. هرشهر و هر کمونی میبایست “انقلابش“را خود بسرانجام برساند. ولی درست این اشتباه کمون بود(البته با توجه به وضعیت نظامی وزمان اندکی که دراختیارداشت امری اجتنابناپذیربود) که درعمل دست به هیچ حرکتی نزد تا انقلاب را به خارج به نقاطی که تحت کنترل دولت بود یعنی مناطق منتقل نماید.اعتقادخرافی آنارشیستها نسبت به بدخیم ومضربودن هرنوع سازمان سیاسی ودولتی ووحشت آنها ازشبح “دولت” وهرنوع قدرت دولتی وتعمیق این اشتباه، شکست کمون را تسریع کرد.
آنارشیستها این تصور را داشتند که باید قدرت را بدست گرفت(وآنهم بصورت کاملن بلانکیستی) وبااعلام جشنی بزرگ رسمن، کلیسا ودولت را ملغی کرد، با این تصورکه دیگر نگرانی از چیزی که ازبینرفتهاست وجود ندارد، ازنظر سیاسی هم دیگر کاری باقی نمیماند جز با تمامی قوا به” انقلاب اجتماعی” مشغول شد.(مثال بارز آن ماده ۴ برنامه لیون) هرچند که آنها خود به چنین تدابیری شک وتردید داشتند.(“بعدازاینکه دولتی ملغی شود(!) دیگر نخواهد توانست قروض خصوصی تعبیه کند”) کمون کاملن چیز دیگری: کورپوتکین میگوید” کوشش بعمل آمد کمون حفظ شود(توضیح:یعنی دولت دیگری بنا شود) وسپس بلافاصله انقلاب اجتماعی در دستورکار قرارگیرد، راه درست این میبود که کمون را از طریق انقلاب اجتماعی تضمین نمود”(ص-۲۹). درواقع کمون نمیبایست فرصت را از دست میداد و خود را با سازمانهای لازم دولتی ونظامی آرایش میکرد. انجام این کار مهمتراز ورراجی و گندهگوئیهای آنارشیستی بود: بهمین سیاق او در باره اصول سلطه مینویسد “مردم پاریس با کمون آزاد یک اصل مهم آنارشیستی… را اعلام کردند”. معذالک!”…اما درعصری که ایدههای آنارشیستی بصورت فقط پراکنده درمغزها نفوذ کردهبود، درمیانه راه ازحرکت بازایستاد و از درون کمون به تحکیم سلطه کمک رساند” یعنی اینکه نمیبایست دست به سازمانذهی زد وبه تکامل خودجوش ازپائین امکان تنفس داد.
این مطلبی قابل بحث است،که آیا کمون درآن شرایط، فرصت را از دست میداد، اگرانتخاباتی برگزار میکرد وقدرت را از گاردملی به کمون منتقل مینمود، ویا آنرا به عقب میانداخت ،ولی نمیتوان علیه آن قرارگرفت واساسن یک سازمان شورائی سیاسی–فراتر ازسازمان نظامی-ایجاد کرد.کروپتکین وباکونین از منتقدین سرسخت انتخابات کمون هستند، ولی نه از دیدی تاکتیکی، بلکه باین دلیل که آنها اصولن مخالف هرشکلی از سازمان سیاسی هستند.” برعکس ایده کمونیسم خودکامه که من آنرا دیوانگی محض میدانم، که یک انقلاب اجتماعی از یک دیکتاتور و یا مجلس موسسانی که برآمده از یک انقلای سیاسی(توضیح:مثل کمون) بتواند مقرروسازماندهی گرداند” باکونین سنگینی را بیشتربروی اعمال خود بخودی ومتداوم تودهها،گروههای خلقی و اتحاد یههای خلقی قرارمیداد از نظر تئوریک هم کاملن غیرممکن بود، که طبقه کارگریا خلق خودش را بشکل سیاسی سازماندهی کند، زیرا غیرممکن بود” تنوع بینهایت واختلاف علایق واقعی، هوسها، خواستهها ونیازها را دربرگیرد که مجموعه آن خواست یک خلق را تشکیل دهد ویک سازمان اجتماعی را اختراع نماید، که قادرباشد همه را راضی کند“.، “(ص-۱۵). بهمین خاطر این امر تنها در” شکل فدراتیو و اتحادیه های آزاد امکانپذیر است” اینکه چرا درچنین اشکال کوچکی طور دیگری باید باشد توضیحی داده نمیشود. قابل ذکر اینکه “ایده دولت” در برابر “ایده خلق ” قرارداده میشود، وآنهم بدون تعلق طبقاتی تاریخی. به گمان باکونین درست نیست ، اگرجنبشی تودهای دارای رهبری باشد وآنهم در مورد کمون که از یک جنبش خودبخودی درآمدهبود، و فاقد یک رهبری آماده وخوب سازماندهی شده ویک برنامه نسبتن روشن بود:” تک تک افراد نمیتوانند کاری جزاینکه غریزه ذاتی خلق را باایدهای مناسب تنظیم نموده،روشن سازند و بکارگیرند ودرنهایت مدام برآن باشتد، قدرت طبیعی (؟) تودهها را انقلابی سازماندهی کنند. وازاین حد هم بیشترفراترنروند. بقیه کارها میتواند وباید توسط خود مردم انجام شود. هر کاری غیرازاین به دیکتاتوری سیاسی منجر خواهد شد یعنی به ایجاد دوباره دولت…”(ص-۱۴)، از طرف دیگرخوب است که” در برابرافراد قدیمی شککاک بود وهمچنین علیه سردمداران سلطه” ایستاد و واکنش نشان داد ودیگر اینکه مطلبی ناگفته را به دهان یکی از انقلابیون کمون اویگن وارلین(Eugene Varlin) عضو انترناسیونال، کمیته مرکزی بینالملل ونیزکمیته مرکزی گارد ملی و یکی ازبرجستهترین”superiorenn individulitäen” افراد این مراجع میگذارد، که اصلن شایسته اونیست.
“درسال ۱۸۷۱مردم پاریس…اولین کوشش رابعمل آوردند،علیه سیستم دولتی بعنوان چنین سیستمی به شورش برخیزند”این دراصل درست است،که نه فقط بعنوان یک دولت معین،بلکه«سیستم دولت» بورژوازی سرنگون گردید ویک قدرت دولتی نوین پرولتری ایجادگردید. کروپوتکین اما علیه این قدرت دولتی نوین است، او مخالف هرگونه قدرت دولتی است. اومخالف این است که پرولتاریای پیروزمند برآمده ازقیام خود را به مثابه قدرت دولتی نوین سازماندهی نماید. – ولی او بسادگی جذب خرافات دولت میشود وبخودش یک دولت هدیه میکند، که نتیجه آن بقدرکافی روشن است…” کمون درحالی که خودرا سازماندهی میکرد، ابتکارات تودهای را از پائین فلج می کرد. ابتکارات میبایست خود جوش بوده وتمامی از پائین باشد و بهیچوجه نمیبایست ابتکاری از بالا تجویز شود. وبعدازاینکه (خلق) مالکیت خصوصی،دولت وحکومت را کاملن جاروب نماید، باید خودراآزادانه سازماندهی کند،وازضروریتی پیروی نماید که زندگی به او دیکته میکند” یاوه سرائی بی معنای با هدف تهی کردن قدرت دولتی پرولتری. باکونین هنگامیکه کمون خودرا بعنوان قدرت دولتی نوع نوین، بخصوص در شکل نظامی – گاردملی – سازماندهی میکرد، نمیتوانست آشکارا با آن به مقابله برخیزد. اما باکونین توانست همین را بعدن بعنوان امتیاز به “اصول اقتدارگرائی”تقبیح نماید: “آنها میبایست دربرابر دولت وارتش ورسای یک دولت انقلابی قرارمیدادند ، بدین معنا که آنها برای مبارزه با سلطنتطلبان وارتجاع مذهبی میبایست شروط اصلی انقلاب سوسیالیستی را کنار میگذاشتند واز آن انصراف میجستند وخودرا بعنوان ارتجاع ژاکوبینی سازماندهی میکردند” بعبارت دیگرایجاد قدرت جدید دولتی وارتشی انقلابی کاری ارتجاعی است. چون فرض براین است که، تحت چنین شرایط مشخصی کار دیگری هم نمیتوان انجام داد، اول اینکه چاره دیگری نیست ودر ثانی میتوان تصورکرد،که شخص با چه جدیت واعتقادی راسخ به موضوعی، وباعلاقه وافرخودرا با”الغای دولت“، برچیدن” قوانین قضائی” وتدابیری درموارد، سود،رهن ومالیات مشغول میکند. کروپوتکین درسهایش را برای آیندگان درباره کمون بصورت تهدیدی خطرناک ارایه میدهد. “حال ما میدانیم آن روزی که درفرانسه کمونها به پاخیزند،خلق اجازه نخواهد داشت برای خود دولتی انتخاب کند، تا از همان دولت اجرای انقلابی مقررات را انتظار داشته باشد.” طبیعی است که خلق بطور منفعل نمیتواند ازدولت ونه حتی از”خودش” “انتظاری”داشته باشد”. ولی اوبه یک دولت پرولتری انقلابی احتیاج خواهد داشت. ودر جائی هم که سازماندهی دولتی پرولتاریا با تانی ودودلی به پیش میرود، آنارشیستها ازاین کمبود وسهلانگاری تمجید میکنند ومیخواهند که از هرگونه سازماندهی پرولتاریا پس از تصرف قدرت انصراف ورزیده شود. پرولتاریا میبایست دولت، دین ومالکیت خصوصی را بدون تاخیر ملغی کرده وخودرا برای “اتحاد آزادانه واحدهای خودمختار از پائین به بالا” سازماندهی کند و “نظم واقعی، وسرشاراز زندگی و خوشبختی عمومی را تحقق بخشد“. وآنجائی هم که به عمل قاطع نظامی علیه ورسای مربوط میشد،آنارشیستها نق میزدند، ازطرفی ارتش و دولت را بالنفسه مشکلآفرین میدانستند و ازطرف دیگرآنها را اجتنابناپذیروغیر قابل انصراف ، وازطرف دیگر ارتجاعی ارزیابی میکنند .
آنارشیستها،کمونیستها را متهم میکنند که آنها فقط سرنگونی سیاسی را مد نظر دارند و انقلاب اجتماعی را فراموش میکنند. در واقع آنها انقلاب اجتماعی را در حرف میپذیرند و خود را به روبنای سیاسی مشغول میکنند. “انقلاب اجتماعی” آنها به “الغای دین ودولت” وفدراسیون محدود میشود واندک تدابیراجتماعی واقتصادی آنها هم عمدتن حول علایق اساسی خردهبورژوازی:مالیات، قروض،رباخواری دورمیزند – نگاه کنید به” بیانیه” لیون. درمقابل مارکس به این مطلب اشاره میکند که ” بدون (از اسارت اجتماعی درآمدن طبقه کارگر) سازمان کمونی،یک چیز غیرممکن یا یک خدعه نمیتوانست باشد که پایه اقتصادی تولیدکننده نمیتواند با ادامه اسارت اجتماعیش سازگار باشد”. دیکتاتوری سیاسی پرولتاریا ابزاری است برای رهائی اجتماعی طبقهکارگر.
کمون نه تنها به لحاظ محتوی اجتماعیش، بلکه به دلیل خصلت جنبشیاش یک انقلاب کارگری بود. طبقه کارگرهسته اصلی انقلاب خلقی را تشکیل میداد وهنگامیکه ورق به نفع ورسای برگشت، تنها هسته پرولتاریائی انقلاب باقیماند ومارکس درست براین خصلت پرولتاریائی جنبش هم درترکیب وهم درتصمیمات متخذه آن انگشت میگذارد . آنارشیستها درست برخلاف این عمل میکنند. دراین مشاجره باکونین میگوید”…” کمونیستها این تصور نادرست را دارندکه به هدف،(تغییر ساختاری سوسیالیستی) با توسعه وسازماندهی قدرتسیاسی طبقات کارکن وبخصوص پرولتاریای شهری نایل خواهندآمد…” درحالیکه آنارشیستها برخلاف این فکرمیکنند:آنها این هدف را فقط درتوسعه وسازماندهی تودههای کارگر غیر سیاسی شهری وروستائی، البته با جلب تمامی مردان خوشقلب ازطبقات بالا که ازگذشتهشان بریدهاند وحال به آنها پیوستهاند قابل تحقق میدانند…کروپوتکین ازاینکه کمون دارای خصلت مشخص طبقاتی نبودهاست ابرازمسرت میکند: اومیپرسد،”ازکجاآن نیروی غیرقابل مقاومت(کمون)نشئت میگرفت …؟جواب ساده است انقلاب ۱۸۷۱ درمقیاسی بی نظیر یک جنبش تمام خلقی…بود.این انقلاب تودههای سرکوفتشده بود” تا اینجا قبول، ولی این روندرا نمیتوان بدون تحلیل اجزای درونی و روابط طبقاتی آن درک کرد. درنزد آنارشیستها همه چیزامکانپذیراست” نیروهای خلقی“، ” گروهای خلقی”،” اتحادیههای خلقی”، انسانهای ” آزاد وغیر آزاد،”تولیدکنندگان” و” مصرفکنندگان” انجمن وتجمع واحدهای خودمختارو… تنها طبقات وجود ندارند.
درمثال کمون همچنین میتوان دید که چگونه آنارشیستها، آنجائی هم که نفوذکافی دارند نقش میخ تابوت جنبش انقلابی را میتوانند بازی کنند. درپاریس ۱۸۷۱ آنها این نفوذ را نداشتند، ولی کمی بعد دردرتابستان ۱۸۷۳ دراسپانیا که رهبری را ازنظرسیاسی ونظامی دردستداشتند ارابه انقلاب راازنظر سیاسی ونظامی به لجن نشاندند. نگاه کنید به انگلس”باکونینها در عمل”.گذشته از اینها باید اضافه نمود،که آنارشیسم یک نوع برتری نسبت به دولتباوری که نه تنها درنزد فرد لاسال بلکه درنزد اکثریت سوسیالدمکراتها گسترش داشت، داشتند.. مبارزه مطلق با “ایدهدولت“درهرصورت بدترازباور به دولت ویا سلطه حاکم نیست. لنین که دیگرنمیبایست خودرا با باکونین، بلکه با کائوتسکی درگیرنماید،شاید با تائید اظهارات <گابریل د آناسیو> – رمان نویس درحین جنگ جهانی اول – گفته باشد” اراجیف یک باکونین برای من خوشایندتراست ازیک فولمار(Vollmar)خرده بورژوای پروسی ویا ارتداد انزجارآور یک کائوتسکی. طبیعی است که آنارشیسم هم درعمل به جای دیگری منتهی نمیشود، اوبرادردوقلوی اپورتونیسمی است که در هرمورد جدی و موقعیت انقلابی چهره خودرا نمایان میکند”. نفرت آنارشیستها نسبت به کلیسا ودولت درواقع کاملن برحق بود،ولی در آن مقطع زمانی کاملن بی مورد بود بورژوازی ودولت بورژوازئی را با کلیسا در یک ردیف قرارداد. ویا ا”لغای مذهب” را خوستارشد. کمون جدائی کامل کلیسا ودولت را تحقق بخشید ونه اعلام ممنوعیت ویا “الغای” آنرا. باورما این است که دین وکلیسا مضرترین آفت برای حقیقت ،انسانیت وترقی وپیشرفتاند”(ص-۲۲) . این قضاوتی یکطرفانه است زیرا این کلیسا نیست که از بورژوازی استفاده میکند،بلکه برعکس، این بورژوازی است که ازکلیسا بهره میبرد. هرچندکه مناسبات آنها آنموقع نسبت به امروز شکل دیگری داشت. چیزی که آنرا امروزشاید برحق، ولی جلوهای افراط آمیزویکطرفانه نفرت ازکلیسا است. این مطلب را میتوان در نزد بلانکی مشاهده کرد، بخصوص نطقهای عصبی وخصمانه اوبا لذت خواندنی هستند که آنهم دلایل خود را دارد ازجمله اینکه میگوید، نقل بمعنا “مارکس وانگلس بیشترخودرا با اقتصاد سیاسی تا با کالبدشکافی کلیسا ومسیحیت مشغول میکردند.با وجود هم اینهااین سخن باکونین جالب است: اواین گفته دانتون را که در سال ۱۷۹۲ مینویسد( “خلق نادان” به خالقی محتاج است واگرهم خدائی هم نباشد باید آنرا خلق کرد“) چنین تعبیر میکند:” اگرخدائی هم وجود میداشت میبایست خودرا ازشرآن خلاص کرد” تاثیرتجزیهطلبانه وانحرافی فعالیتهای آنارشیستها بعدازکمون پاریس به مشکل اساسی انقلاب دراروپا وازآنجا به بین الملل تبدیل شد. چرا؟
پرودونیسم واقعی با سیاست ستیزی، صلحطلبی،وبتپرستی (Fetischismus) مالکیتاش(یعنی مطلق کردن خرده مالکیت ماقبل سرمایهداری،مالکیت کوچک تولیدکنندگان کالای ساده) ،پیشبینی او که منبع استثماردرمرحله گردش(مبادله نامتوازن کالا) است و طرحهای خردهبورژوانه او، بعنوان مثال تاسیس بانک(Microkredite-Bank) واهدای قرضههای کوچک، پوچ بودن خودرا حتی قبل ازکمون ثابت کردند.(ازهمپاشی بانکش در ۱۸۶۹). درسال۱۸۷۰ پرودونیستهای هم(بخصوص در بینالملل) بودند که قبلن درکی سوسیالیستی داشتند وبه آنها پرودونیستهای نوین میگفتند. در واقع این کمون بود که (با وجود رل رهبریکننده پرودونیستها درتدابیراقتصادی) تدابیراقتصادی را اتخاذ نمود، که برنامههای پرودونیستی فورن به ضد خود تبدیل شدند. بهمین دلیل پرودونیسم بعداز سال ۱۸۷۱ دیگرنقشی نداشت ومابقای این جریان هم به اردوگاه آنارشیستها پیوست. پرودونیسم در واقع پیشینه و شکلی از آنارشیسم بود. مارکس درجائی آنارشیسم را “کاریکاتوری از پرودونیسم ” مینامد. بلانکیسم که تا آنموقع جریانی تعیین کننده درجنبش کارگری انقلابی وکمونیستی فرانسه بود، توان درک وظایف زمان خودرا نداشت ، و میتوان گفت توسط کمون کنار زدهشد. جنبش تودهای طبقه ابزار کهنهشده وفرقهگرایانه قیام را کنار زد.(بعنوان استراتژی ونه بعنوان ابزارکار با ارزش جهت ساختن باریکاد!)به نظر میرسید لاسالیها،جناح راست چارتیستها، نیروی خودرا ازدست داده ودر دهه ۷۰ قرن ۱۹ درمقابل سوسیالیسم علمی قرارگرفتهاند- درهرصورت تا مدتی،شاید (بتوان از دید امروزگفت) درظاهر به پشت صحنه رفتند. آنارشیسم برخلاف این جریان(لاسالیها) به تهاجم علیه سوسیالیسم انقلابی دستزد وبخرابکاری موریانه وار از درون وبیرون بین الملل پرداخت و بدین ترتیب به مشکل اصلی انترناسیونال تبدیل شد. آنارشیستها در سال ۱۸۷۲ از”اتحادیه بینالمللی کارگران” اخراج شدند.
تذکر:این مقاله ماحصل یک کلاس عمومی آموزش سیاسی بمناسبت صدوچهل ومین سالگرد کمون پاریس است ، که ازطرف IA.RKP(آلترناتیوبرای تشکیل حزب کمونیست انقلابی) درتاریخ ۲۰۱۱،۳،۲۶ برگزارشدهبود ودرنشریه این سازمان<انقلاب پرولتاریائی> شماره۴۶ مارس ۲۰۱۱بزبان آلمانی به چاپ رسیده است. این بحث درچهارقسمت تنظیم شدهاست که ترجمه قسمت اول و دوم آن پیشتر تحت عنوان<شرح وقایع تاریخی> و<درسهای کمون> دراختیار جنبش قرارگرفتهاست وحال بخش سوم آنرادراختیارعلاقهمندان قرارمیدهیم، امید آنکه بتوانیم بخش آخر را هم ترجمه ومنتشرنمائیم! وین – آگوست ۲۰۱۶
آدرس تماس ودریافت اطلاعات بیشتر:
IA*RKP(Initiative für den Aufbau einer Revolutionäre-kommunistischen Partei)
Ia.rkp2017@yahoo.com/iarkp.wordpress.com
ترجمه وتکثیر<یکی ازفعالین چپ در وین – اتریش >
آدرس تماس:Amerlinghaus,1070 Wien, Stiftgasse,8
email: linksaktivist@gmx.at