شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۶-۲۰۱۷-۰۶-۱۷-IranSOS– زندانی محبوس در زندان خرم آباد که برای بار سوم به هدف اجرای حکم اعدام به پای چوبه دار برده شده بود با اعلام رضایت اولیای دم از مرگ نجات یافت. وی که پدر ۵ فرزند است از سال ۹۳ به اتهام قتل در این زندان به سر می برد.
جوان محکوم انگار عمرش به این دنیا بود؛ سه بار تا پای دار رفت، اما بالای دار نرفت! او باید قدردان دوندگیهای رئیس (اصغر ملکشاهی) و کارکنان زندان خرم آباد و اطرافیانش باشد که برای گرفتن رضایت، از هیچ تلاشی دریغ نکردند.
به گزارش هرانا به نقل از رکنا، حالا اما عباس تیموریان سرازپا نمیشناسد. از تله مرگ جسته است و به خاطر همین جستن هم هست که مدام از زندان مرکزی خرم آباد تماس میگیرد و میخواهد از اولیای دم و از مسئولان زندان و مسئولان ارشاد و هنرمندان شهر و بستگانش و همه کسانی که دست در دست هم برای رهایی او از چوبه دار تلاش کردند، قدردانی کند.
می خواهیم داستانش را از زبان خودش بشنویم؛ از ۱۵ فروردین سال ۹۳ به تلخی یاد میکند و میگوید: “در محله اسدآباد خرم آباد زندگی میکنیم. من با خودرویی که داشتم مسافرکشی میکردم تا هزینه زندگی خانواده ۵ نفرهمان را تأمین کنم. آن روز تلخ را فراموش نمیکنم. همسرم دوقلو باردار بود و بزودی خانواده ما ۷ نفره میشد. با مقتول و برادرانش در یک محل زندگی میکردیم و با آنها صمیمیت داشتم. آن روز به خاطر یک شوخی بیش از حد و نابجا از دست هم دلخور شدیم و همین آغاز درگیری بین ما شد. او و برادرانش با من درگیر شدند. بسرعت به خانه آمدم و اسلحه کلاشنیکف را که از پدرم به ارث رسیده بود برداشتم و به کوچه آمدم! جنون همه وجودم را فرا گرفته بود. ماشه را چکاندم و رگبار گلولهها سکوت محله را در هم شکست. سامان و سه نفر دیگر از برادرانش غرق خون روی زمین افتادند. جای ماندن نبود و بسرعت فرار کردم و به قزوین رفتم و مخفی شدم. چند روز بعد شنیدم که سامان جان خود را از دست داده است و سه برادر دیگرش نیز زخمی شدهاند. عذاب وجدان داشتم اما نمیخواستم خودم را تسلیم کنم. چهار ماه بعدپلیس آگاهی مرا دستگیر کرد و به خرم آباد منتقل شدم. نمیتوانستم به صورت پدر و مادر سامان نگاه کنم. پرونده من در دادگستری خرم آباد رسیدگی و حکم قصاص صادر شد و این حکم در شعبه ۳۲۲ دیوان عالی کشور تأیید شد”.
وقتی در زندان بودم دوقلوهایم به دنیا آمدند و تنها دغدغهام سرنوشت ۵ فرزندم بعد از من بود. عباس ادامه داد: “وقتی برای نخستین بار مرا پای چوبه دار بردند همه بدنم میلرزید. تنها دلخوشیام دلداریهای رئیس و کارکنان زندان بود که برای رهایی من تلاش میکردند. سرانجام تلاش آنها و بستگان و ریش سفیدها نتیجه داد و اولیای دم مهلت دادند. دوبار دیگر با اتمام مهلت و ناتوانی در تأمین دیه پای چوبه دار رفتم. من پول و ثروتی نداشتم و تنها دلخوشیام تلاشهای رئیس زندان و مدیر ارشاد استان و هنرمندان شهر و اطرافیان بود که برای تأمین دیه تلاش میکردند. سرانجام وقتی برای آخرین بار پای چوبه دار رفتم قبل از من یک قاچاقچی مواد مخدر به دار آویخته شد. نفسهایم بهشماره افتاده بود و چشمهایم را بستم. اولیای دم اجرای قصاص را به قانون واگذار کرده بودند و خودشان حضور نداشتند. در آن لحظات صدای دو نفر از کارمندان زندان را شنیدم که برگهای در دست داشتند که در آن اولیای دم مرا بخشیده بودند. از خوشحالی نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. از اینکه فرصت دوبارهای برای زندگی به من داده شد خوشحالم و سعی میکنم تا اشتباهات گذشته را تکرار نکنم”.
به پدر و مادر سامان قول دادم که از خرم آباد بیرون بروم و خیرین هم قول دادهاند تا برای من کاری مهیا کنند تا بازهم بتوانم در کنار همسر و ۵ فرزندم زندگی کنم.
ذبیح شکری برادر قربانی حادثه نیز با بیان اینکه پدرش به خاطر خدا از قصاص قاتل برادرمان گذشت کرد گفت: “ما با قاتل هم محلهای هستیم و روز حادثه او با اسلحه برادرانم را به رگبار بست. در این حادثه سامان که فقط ۲۲سال داشت کشته شد و برادران دیگرم نیز مجروح شدند. پدر بعد از مرگ برادرم بشدت بیمار شد و هرگز نتوانست داغ مرگ پسرش را فراموش کند. سامان برادر چهارم ما بود و ناجوانمردانه کشته شد. از آنجایی که ما عشایر هستیم حرف ریش سفیدها و بزرگ عشایر برای ما قابل احترام است و وقتی آنها از ما خواستند به خاطر خدا و ۵ بچه صغیر قاتل از قصاص او گذشت کنیم پدرم قبول کرد و زندگی دوبارهای به او بخشید”.