‎کفش های خونی!

مینا انتظاری : روایت اول – یار دبستانی دارم بنام “آفرین” که پس از انقلاب و طی دورانی که در تهران دانش آموز دبیرستان بودیم، در پروسه مبارزه سیاسی با ارتجاع و در کارزار دفاع از آزادی، رو در روی پاسداران و کمیته چی های چماقدار میایستادیم و همراه با بسیاری از بچه های نسل انقلاب سعی میکردیم، به هر قیمت شده مانع پا گرفتن و حاکمیت کامل فاشیسم خمینی در سطح جامعه شویم. تا قبل از سی خرداد شصت، بارها بخاطر توزیع نشریه یا اعلامیه مجاهدین، کتک خوردیم و ناسزا شنیدیم و دستگیر شدیم و مورد تهدید جانی قرار گرفتیم.

چند پرده از یک زندگی!

مینا انتظاری : بهمن ۵۷ و رویای نسل خوشبخت
در فردای پیروزی انقلاب ۵۷ و در فضای نسبتاً دموکراتیک متعاقب آن، علاوه بر همه‌ی تحولات و تغییرات اساسی و چشمگیری که از سر تا به پای جامعه را فراگرفته بود، حضور فعال خیل عظیم دختران جوان و نوجوان در جوشش‌های اجتماعی و سیاسی کشور و در تظاهرات خیابانی خیره کننده بود. نسلی بپاخاسته و تازه هویت یافته، تشنه‌ی آزادی و سرشار از انرژی که به طور طبیعی ‌بایستی در تداوم انقلاب و استمرار دستاوردهای دموکراتیک آن، هرچه شکوفاتر و رویان‌تر و سرسبزتر می‌شد.

سه زن!

مینا انتظاری : سخن از نسلی است که در جریان “انقلاب بهمن” و تحولات پرشتاب آن، سرزنده و سرشار از شور و عشق و امید، هر چند با تجربیاتی اندک، پا به عرصه پر سنگلاخ سیاست نهاد. نسلی از زنان و دختران جوان و نوجوان که در تمامی جوشش‌های اجتماعی و تظاهرات خیابانی آن دوران حضوری خیره کننده داشتند و البته آرمان و آرزویی هم جز ” آزادی و آبادی” برای مردم و میهن خود،  در سر و در دل نداشتند.

یک نابغه در ۲۰۹

مینا انتظاری : اوایل مهر ماه سال شصت، توی بند ۱ زندان اوین، زمانی که همگی زیر بازجویی و بعبارتی در صف اعدام بودیم، و در شرایطی که “امام امت” و تنها “حکومت الله” بر روی زمینِ خدا، بی پروا و افسارگسیخته بیداد میکردند، برای ما “دوزخیان روی زمین” نیز همه چیز رنگ خون به خود گرفته بود… بدنهای شرحه شرحه و پاهای ورم کرده و خون آلود، موج دستگیریهای روزانه و البته شبهای تیرباران و کابوس شمارش تیرهای خلاص… در آن ایام هولناک، تنها کانال ارتباطی ما با دنیای بیرون از زندان دو روزنامه حکومتی کیهان و اطلاعات بود که آنها هم آئینه تمام نمایی بودند از همان رژیم جنگ و جنایت و خون و جنون…

آزاده طبیب طراوت و معصومیت غارت شده یک نسل

مینا انتظاری : … چند روز بعد بعلت کثرت دستگیریها، “آزاده طبیب” و یارانش را از کمیته عشرت آباد به اصطبل کثیفی در حومه کرج منتقل میکنند و در هر سلول که در واقع یک طویله بود، بجای اسب و قاطر و چهارپا، تعدادی از آن دختران جوان را محبوس میکنند… اتفاقآ در سلولی که بچه ها نام شعرا را روی خود گذاشته بودند، “آزاده” نام “حافظ” را برمیگزیند. او اشعار و ابیات بسیاری را از حفظ داشت و همیشه میخواند. چهره پرطراوت و شاداب او و معصومیت و پاکی کم نظیرش به اضافه هوش و ذکاوت استثنایی که داشت، در هر شرایطی چه در بیرون و یا درون زندان، زبانزد همه دوستان و یاران و همبندانش بود…

آخرین بهار زندان با رقص شکوفه ها

مینا انتظاری : بهار ۱۳۵۸ :  رویای نسل خوشبخت – در بهار آزادی جای “آزادی” خالی!
در فردای پیروزی انقلاب ۵۷ و در فضای نسبتاً دموکراتیک متعاقب آن، علاوه بر همه‌ی تحولات و تغییرات اساسی و چشمگیری که از سر تا به پای جامعه را فراگرفته بود، حضور فعال خیل عظیم دختران جوان و نوجوان در جوشش‌های اجتماعی و سیاسی کشور و در تظاهرات خیابانی، خیره کننده بود. نسلی بپاخاسته و تازه هویت یافته، تشنه‌ی آزادی و سرشار از انرژی که به طور طبیعی می‌بایست در تداوم انقلاب و استمرار دستاوردهای دموکراتیک آن، هرچه شکوفاتر و رویان‌تر و سرسبزتر می‌شد.

Copyright © ۱۴۰۳ استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع آزاد است. All rights reserved.



ارسال