چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۳-۲۰۱۴-۱۰-۲۳-IranSOS- – اسید دارید؟
بله.
- چند؟
بستگی داره…
- به چی؟
میخوای فقط پوست رو بسوزونه یا چشم و چال رو هم کور کنه؟
حالا… چند؟
مفت! ۴ لیتری ببری ۵ هزار تومن برات تموم میشه.
«ناصر خسرو» را که پایین میروی، همینطور هر ۱۰ – ۱۵ قدم صدای «دارو، دارو» را میشنوی؛ میرسی به کوچه «خدابنده لو»، راسته مواد شیمیایی فروشها. داخل مغازه کوچکی نبش کوچه، «محمدحسین» مردی ۳۵ – ۳۶ ساله کمی چاق با موهای پرپشت، صورتی تراشیده و پیراهنی قرمز به تنش، با جلیقهای سیاه از روی آن. پشت میز نشسته و در حال نوشتن فاکتور برای مشتری است. به چهرهاش که دقیق میشوی چیزی شبیه «چاه زنخدان» روی گونهاش میبینی اما فقط روی گونه چپ! دوستش هم کنارش نشسته قهوه هم میزد و میگفت: «پسر کوچکت، خیلی شر و شیطون است. پسر بزرگت هم همینطور بود اما این یکی…». «محمدحسین» همینطور که سرش پایین است و گرم نوشتن فاکتور، جواب میدهد: «پسر بزرگم آرام است، فقط بازی میکند اما دومی همهچیز را بهم میریزد…»
لحظهای بعد، خودکار را زمین میگذارد و سرش را بالا میآورد: بفرمایید؟
- اسید دارید؟
چه اسیدی؟
- اسید سولفوریک، نیتریک…
بله، داریم…
- چند؟
کیلویی ۴۰۰ – ۵۰۰ تومان.
- الان دارید به من بفروشید؟
کار ما عمده فروشیه… کمتر میخوای باید بری پایینتر…
- نه منظورم اینه که راحت میتونم اسید بخرم؟ مجوزی، چیزی نمیخواید؟
نه! خب هرکی بخواد میفروشیم…
- نظارتی چیزی نیست؟ یعنی اینکه من بخوام از اون برای صدمه زدن به یکی دیگه استفاده کنم، میتونم خیلی راحت تهیه کنم؟
آره خب… چون اسید زیاد کاربرد داره. برای چاهگرفتگی، رسوبگیری و خیلی چیزهای دیگه میآن و میخرن… ما هم نمیپرسیم کسی برای چی میخواد؛ تازه بپرسیم هم کسی نمیگه میخوام رو صورت یه دختر بپاشم…!
دوستش که کنار دستش نشسته بود و سرگرم گوشی موبایل بود، وسط صحبتش میآید: راستی چه خبر از این اسیدپاشها؟ دیشب در وایبر نوشته بودند کار یک گروهی بود نمیدانم ……. چی بود!؟
به دنبال مطلب دیشب روی وایبر میگردد، محمدحسین که دوباره سرگرم نوشت فاکتور شده بود حرفش را پی میگیرد: مجوز هم صادر کنن مگه اتفاقی میافته!؟ من نمیفروشم، همسایه من نمیفروشه اما بالاخره از بین این ۳۰۰ – ۴۰۰ تا مغازه یکی میفروشه. کافیه کمی پول بیشتری بدی… با مجوز و اینجور چیزا کار درست نمیشه؛ باید فرهنگ درست بشه. همهجا اسید میفروشن؛ چرا اینجا از این اتفاقا میافته؟!
دوست محمدحسین گوشیاش را نشان داد: «این رو ببین…» عکس دو نفر است که شناسایی شدهاند. زیر عکسها نوشته بود: «توجه توجه! تصویر اولیه شناسایی شده فرد اسیدپاش توسط نیروی انتظامی! با لایک کردن مشکلی حل نمیشود. از تمامی دوستانی که این پست را دریافت میکنن خواهش میشود این تصویر را هرچه سریعتر به اشتراک بگذارند تا فرد شناسایی شود». مشتری که با تعجب حرفها را گوش میداد و گاهگاه حرفهای محمدحسین را در سکوت با تکان دادن سر تأیید میکرد، فاکتور را گرفت و رفت، دوست محمدحسین هم گوشی موبایلش را پس گرفت…
- این ظرفی که اینجاست داخلش چه نوع اسیدی است؟
«یه گالن ۳٫۵ لیتری HF. خیلی قویه. اونایی که فلور دارند قویترن. در مورد فلور البته ما تحریمیم به خاطر کاربردش توی مسائل هستهای…» با خنده میگوید: البته HF کمی گران است، کیلویی ۲۰ هزار تومان! این سوراخ را روی گونهام میبینی؟ HF ریخته، یک قطره خیلی خیلی ریز بود، اینطور جاش مونده!»
داخل مغازهای پر از سطلهای مملو از اسید، موادهای سمی، مرگ موش، گوگرد، نفتالین و…، حاج عباس پیرمردی درشت اندام ۶۰ – ۶۵ ساله پشت میز نشسته. جلوی رویش صفحه حوادث روزنامهای باز… عینک به چشم و گرم خواندن اخبار روزنامههاست. روی صفحاتی که پیش رویش باز است، صفحهای تیتر خورده: «قتل هولناک ۳ کودک» و صفحه دیگر: «جرم در سایه نقشههای عجیب».
- سلام… اسید دارید؟
بی آنکه سرش را بلند کند، از بالای عینکش نگاه میکند: بله.
- چند؟
بستگی داره…
- به چی؟
میخوای فقط پوست رو بسوزونه یا چشم و چال رو هم کور کنه؟
- فرقی نمیکنه… حالا چند؟
میخندد و میگوید: مفت! ۴ لیتری ببری ۵ هزار تومن برات تموم میشه.
- میخواستم بدونم چطور میشه اسید تهیه کرد؟
عینکش را بر میدارد و میگوید: خیلی راحت! البته ما عمده میفروشیم؛ تانکری، که ۲۵ هزار لیتر میشه، برای مصرف کارخونهها… حالا برای چه میخوای؟
- میخواستم قیمت کنم…
جوانی لاغر و سوخته با لباسی چرک وارد مغازه میشود و میپرسد: اَستون خوراکی دارید؟
حاج عباس با تعجب میپرسد: چی؟! استون خوراکی؟! من بعد از ۴۰ سال کار همچین چیزی نشنیدم. نه آقا ! نداریم.
پسر جوان راهش را میگیرد و از مغازه بیرون میرود. حاج عباس پشت سرش میگوید: چیزی که میخواد توی «شیشه»ست! مشخص بود معتاده…
لبهایش را به حالت تعجب کج میکند و آرام زمزمه میکند: استون خوراکی!
سرش را دوباره به طرفم میچرخاند و شروع میکند به انتقاد از روزنامهها و مسئولان و میگوید: اسید کاربرد زیاد داره. خیلیا هم میآن و میخرن. باطریفروشیها هم اسید میفروشن. همون اسید هم میتونه پوست رو از بین ببره. برو «چراغ برق» پر از باطریفروشیه؛ بگو آب اسید میخوام…
از حرفهایش معلوم بود از اخبار خوب خبر دارد و روزنامهها را هم دنبال میکند. ادامه حرفش میگوید: «پیدا کردن اونایی که توی اصفهان اسید پاشیدن کاری نداره. به همه اصناف نامه زدن که باید دوربین کار بذارن، یعنی از این همه دوربین یکی قیافه اینا را ثبت نکرده؟ مگه میشه؟ امام جمعهای که میگه «به تذکر بسنده نکنید»، باید این عواقب رو هم در نظر داشته باشه… قتلهای محفلی کرمان آخرش چی شد؟ آمدند…»
«چراغ برق»، کمی بالاتر از ناصرخسرو پر است از لوازم ماشین فروشی. از رینگ و لاستیک و چراغ ماشین گرفته تا… تا باطری تا اسید باطری… . داخل مغازهای باطریها منظم در چند ردیف چیده شده. پسر جوانی به نام هادی پشت لپتاپ نشسته و سرگرم «وبگردی».
- اسید باطری دارید؟
ما اسید باطری نداریم اما چندتا مغازه جلوتر داخل پاساژ راحت پیدا میکنی
- از قیمتها خبر دارید؟
فکر کنم چهار – پنج هزار تومن بیشتر نباشه، ۴ لیتریهاش…
- یه سوال. اسید باطری هم خاصیت خورندگی داره؟ مثلاً پوست رو بسوزونه؟
آره خیلی شده از همین بچهها بار که جابجا میکردن، اسید ریخته و دست و پاشون سوخته.
- برای خرید که مشکلی نیست؟! راحت میشه خرید؟
آره خب… خیلیها برای ماشینشون لازم دارن.
- ممنون.
«بهمن» مرد جوان درشتاندامی با صورتی گرد و موهای ریخته با لباس کار سرمهای رنگی به تن، داخل مغازهای کوچک تکیه بر ردیف مرتب باطریهای ماشین زده، ایستاده، چای میخورد.
- اسید باطری دارید؟
برای چه ماشینی؟
- پراید.
یه چهار لیتریش ۵ هزار تومان.
- اسید باطری خاصیت خورندگی هم داره؟ مثلاً روی دست بریزه آسیب میزنه؟
آره خب. شلوار منو ببین…
شلوارش از جاهای مختلف سوراخ سوراخ شده بود. ادامه میدهد: همهش اسید باطری ریخته… تازه این از جنس پارچه است، پوست که هیچی…
- باشه، ممنون.
اسید باطری نمیخوای؟
- نه؛ ماشین ندارم!
ایسنا