دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵-۲۰۱۶-۰۵-۰۹-IranSOS- زن جوان که با حس انساندوستانه به عقد یک اعدامی درآمده است، برای آزادی شوهرش مدام از امید به خدا میگوید. به گزارش ایسنا به نقل از «ایران»، این زن که به قصد مشاوره و آرامکردن ذهن و روح حسین، به پیشنهاد خانواده زندانی با او تماس تلفنی گرفت، ناخواسته در یک ارتباط عاشقانه افتاد و در ملاقات حضوری با این اعدامی پیشنهاد ازدواج او را پذیرفت.
حسین ۳۰ ساله دو سال پیش به اتهام حمل ۱۲ کیلوگرم مواد مخدر دستگیر و به اعدام محکوم شد. این زندانی که با قرار گرفتن نامش در لیست مرگ، زندگی برایش سیاه شده بود با آغاز رابطهاش با زن جوان، امیدی تازه پیدا کرد و با عقد ازدواج جانی تازه گرفت و حالا شک ندارد که این امید حضور همسرش لطف خداوند است.
زوج جوان حالا دست به دعا دارند و با نگاه به تدبیر مسئولان قضایی امیدوارند عفو شامل حال پرونده این اعدامی شود و او نجات یابد.
تازهعروس این اعدامی درحالی که اعتقاد تازه و راسخش به خدا را همنشینی با همسر زندانیاش میداند، از امیدهای یک اعدامی و آرزوهایش برای آینده گفت:
* چند سال دارید؟
من و همسرم هر دو حدود ۳۰ سال داریم.
* چطور با همسرتان آشنا شدید؟
همسرم از آشنایان دور ما بود اما سالها همدیگر را ندیده بودیم. چون من مدتی در زمینه روانشناسی مطالعاتی داشتم به پیشنهاد مادر حسین قرار شد برای آرام کردنش با او صحبت کنم.
* جرم همسرتان چه بود؟
حمل ۱۲ کیلوگرم مواد مخدر.
* بعد چه شد؟
شوهرم در آن روزهای اول به قدری به مرگ فکر کرده بود که کاملاً ناامید بود. ابتدا قرار بود فقط صحبت کنیم اما…
* علاقهمندی چطور پیش آمد؟
همانطور که گفتم شوهرم روزهای اول امیدی به زندگی نداشت و اول تا آخر مکالماتش مدام از جملات ناامیدکننده «روز آخرم است، شاید فردا نباشم و من یک اعدامی هستم» استفاده میکرد. به گفته خودش بعد از مدتی که با من صحبت کرد روزنه امیدی در زندگیاش ایجاد شد و کمکم مکالمههایش به آرزوهای او پس از آزادی تبدیل شد. آنقدر عوض شده بود که میگفت اگر آزاد شوم مطمئنم دیگر سراغ کاری که به پلیس و زندان ختم شود، نمیروم. حرفهایش رنگ امید گرفته بود.
* چند وقت بعد از شروع رابطهتان ابراز علاقه کرد؟
ما ملاقات حضوری نداشتیم و او از باجه زنگ میزد. همانطور که میدانید در زندان فقط فامیل درجه اول حق ملاقات دارند و به همین خاطر افراد جدید برای زندانیها خیلی جذابیت دارند. شاید ابتدا همین عامل او را به سمت من کشاند اما بعد از ۱۵-۱۰ روز خواستار ملاقاتم شد.
* روزی چند ساعت صحبت میکردید؟
نهایتاً ۴۰ دقیقه. چون حسین شرایط روحی بدی داشت و برادرش نیز همبند و هم حکم خودش بود. زمان مکالمه او و دوستانش را میگرفت و با هم صحبت میکردیم.
* چند سال بود که در زندان بود؟
حسین دوازدهم اسفند ۹۲ دستگیر شد، تقریباً ۲۸ ساله بود.
* و بالاخره تصمیم به ازدواج گرفتید؟
ما اواخر دی ماه سال ۹۴ رابطهمان شروع شد اما بعد از مدتی احساس کردم او به وجود من و درواقع تماسهایم عادت کرده است. من از نظر موقعیت مالی و اجتماعی در شرایط خوبی هستم و هرگز نیازی به ازدواج در خود احساس نمیکردم. به همین خاطر وقتی دیدم این رابطه از طرف هر دوی ما جدی شد احساس کردم باید انسانی تصمیم بگیرم. چند روزی با خودم کلنجار رفتم. آرامشام سلب شده بود، دیگر آن آدم سابق نبودم و به خودم گفتم نباید با ترک یک اعدامی که با حرفهای من امید پیدا کرده، پیش از اجرای حکم، اعدامش کنم و تصمیم به ادامه ارتباطمان گرفتم.
* ابراز علاقه از طرف شما بود؟
ابتدا فقط قصد این بود که همدیگر را ببینیم چون ما در بچگی همدیگر را دیده بودیم اما پس از مدتی با پیشنهاد حسین با مادرش صحبت کردم و با وکالتنامهای که او به مادرش داد نامه را پیش قاضی بردیم و ۲۸ بهمن ۹۴ با محضردار و مادرشوهرم به زندان قزلحصار رفته و عقد کردیم.
* اعضای خانوادهتان با این ازدواج مخالف نبودند؟
خانواده من میدانستند هرگز تصمیم اشتباهی نمیگیرم البته مادرم کمی ناراحتی کرد اما پدرم حمایت کرد و گفت امیدوارم مشکلت حل شود.
* گفتید از ازدواج قبلیتان یک دختر دارید، او چطور برخورد کرد؟
دخترم، همسرم را خیلی دوست دارد. او کلاس دوم ابتدایی است و هر وقت به ملاقات حسین میروم از من میخواهد او را پیش بابا حسینش ببرم. او حسین را از نزدیک دیده و به عنوان پدر پذیرفته است و حالا حرفهای جالبی هم میزند.
* چه حرفهایی؟
حسین همیشه میگوید آزادی مرا فقط باید از خدا بخواهی و من هم این معامله را با خدا کردم و مطمئنم ایمانم نجاتم میدهد. دخترم هم که پیشتر مانند من بود بعد از دیدن همسرم اعتقادات جدیدی پیدا کرده و حتی بعضی اوقات که از مدرسه میآید میگوید امروز چهار رکعت نماز برای آزادی بابا حسین خواندم.
* چطور همسرتان با این اعتقادات در دام مواد افتاد؟
به نظر من شاید انتظارات بیش از حد جوانی یا جهل و نادانی باعث شده باشد که این کار را بکند.
* چه تحولی بعد از ازدواج در زندگی شما و همسرتان به وجود آمد؟
راستش امیدمان خیلی زیاد شده است. به نظرم ازدواج ما کار خدا بود تا از این راه من حسین را نجات بدهم و حسین هم مرا به خدا نزدیک کند. الان شوهرم دیگر به اعدام فکر نمیکند اما میگوید اگر خدایی ناکرده این اتفاق افتاد همچنان اعتقادت را به خدا حفظ کن.
* روزی که تصمیم به ازدواج گرفتید به بنبست آن هم فکر کردید؟
هرگز به آن فکر نکرده و نمیکنم چون واقعاً نمیتوانم رفتنش را تحمل کنم و بدون او، من هم نیستم.
* پرونده همسرتان در چه مرحلهای است؟
در اجرای احکام است.
* بعد از ازدواجتان چه کارهایی برای آزادی همسرتان کردید؟
چون حجم مواد بالا است هنوز کاری از پیش نبردهایم و فقط امیدمان به خدا است.
* چه خواستهای از مسئولان داری؟
من شنیدم اجرای حکم اعدام قرار است فقط برای قاچاقچیان مسلح باشد، از مسئولان میخواهم که به این موضوع رسیدگی کنند و حداقل برای کسانی که مثل شوهر من سابقهای ندارند تخفیف قائل شوند.
* آیا به افرادی در شرایط خودتان این نوع ازدواج را توصیه میکنید؟
من نمیتوانم این توصیه را به کسی کنم اما معتقدم همیشه باید انسان بود و انسانیتمان را حفظ کنیم.
* جریان ازدواج علی و الهام را که قرار بود چند روز پیش عقد کنند شنیدهاید؟
من واقعاً تصمیم این زن را تحسین میکنم و میدانم که موفق میشوند. ما قبل از این زوج، تجربه این نوع ازدواج را داشتهایم و بعد از خواندن مطلب آنها تصمیم گرفتیم موضوعمان را رسانهای کنیم. در آخر میخواهم یادآوری کنم که ما اول امیدمان به خدا است و با این امید هم به آزادی همسرم خوشبینیم.