رضا بی شتاب
گر خلقتِ «آدم» زِ خدا بود
حَوّا زِ خِرَد بود وُ رجا بود
افسانه مخوان سرمۀ خواب ست
افسانه تو دانی که خطا بود
زن زاده شد از سمتِ چپِ مرد
زِهدانِ دُروغت چه بها بود
مار آمده در شکلِ فریبی
ایزد که ندیدش؛ به خفا بود؟
آخر به کجا خفته خداوند
ایزد تو نگو خانۀ ما بود
او بی خبر از توطئه چون بود
یا توطئه بی چون وُ چرا بود
«آنتِن» که خُداتا همه جا بود
شاید که به نشخوار وُ چرا بود
کوران وُ کران بِه زِ ملائک
آخر به خدا وقتِ غذا بود
مارست وُ فسون وسوسه بسیار
این دانه خِرَد بود وُ دوا بود
نفرینِ خدا شاملِ ماران؟۱
بر مارِ زبان بسته روا بود!
این مارِ بلا بُرده عدد چند؟۲
یا آنکه یکی بود وُ قضا بود
ماری که بدی کرد وُ بلا دید
مارانِ دگر را چه خطا بود؟
مار آمده اما به چه حالی!
دارایِ زبان دستی وُ پا بود؟۳
بیرون شدن از جنّتِ جادو
بَه بَه به خدا «اِندِ» دعا بود
با شعبده شیطان به چه کارست
انبازِ خدا یا به غزا بود
شیطان نَبَرَد سجده به آدم
فرمانِ خدا بادِ هوا بود
حَوّایِ من آگاه وُ خردمند
زین قصۀ پوسیده سوا بود
زنِ باعثِ آوارگیِ مرد،
از جنّت وُ جنّت به کجا بود
حَوّا چه کند تُهمت وُ بُهتان
کین، قصۀ آغازِ فَتا بود
آشوب زِ زن بوده وُ زلفش
این فتنه کِه را حلقه به پا بود؟
گر دین رَوَد از تارکِ مُویی،
بر بادِ فنا، ضعفِ شما بود
رُو، دیده بپوشان ز تعصب
شاید که تو را نان وُ نوا بود
دیوانه تو را زِه به دماغ ست
بر گردن اگر بود بجا بود
این سیب دو نیمه ست وُ مساوی
ای خیره تو را فهمِ دوتا بود
زن گندمِ شادی به تو بخشید
شادیِ تو را درسِ بقا بود
در خلوتِ کاشانۀ خاموش
زنِ چشمۀ جوشانِ ضیا بود
زن گوهرِ یکدانۀ دلها
زن جانِ فروزنده علا بود
حَوّایِ من ای خالقِ هستی!
جان از تو وُ کِی از تو جدا بود
هر دانه که خندد به دلِ باغ
از مهرِ تو وُ رسمِ صفا بود
پاداشِ زن وُ عشقِ شگرفش
از کینه فزون بود وُ بلا بود
بر قامتِ قدیسِ دغل باز
افسانه زِ پشمینه قبا بود
بازارِ رذالت چو بُوَد گرم
کالایِ حَسَد جنسِ دغا بود
دکانِ دو نبش ات به سرِ کوی
بر سفره تو را کاسۀ با بود
گویی که طلب کارِ زنانند
این کینه به دستِ کِه عصا بود؟
یا عربده یا دشنه کشیدن
این شیوۀ مردانِ خدا بود؟
تا جهلِ مُرکّب به قَلَم ریخت
مردانِ سراسیمه صلا بود
دیوار وُ حصاری که کشیدند
گِردِ زنِ آزاده جفا بود
از بانگِ تعصب سخن ات مُرد
از رنگِ تَوَهُم چه سخا بود
گر جنگ وُ جدل جور وُ جنونی
بر پا شده آتش زِ ریا بود
حارس که به درگاهِ زن آمد
دریوزه وُ هم نَرّه گدا بود
خورشید وُ هوا را کِه کُنَد بند
این بند وُ قفس نقشِ هبا بود
شب کورِ حذر کرده زِ نورند
از شرمِ کِه آونگِ دُجا بود
تندیسِ زن از گلشنِ عشق ست
شولایِ شگفتش زِ وفا بود
حَوّایِ من از شعر وُ شعورست
پردیسِ گرانمایه صدا بود
زن با تپشِ روشن وُ زیبا
خورشیدِ زمان ست وُ رها بود
دریایِ فروزانِ ستاره
زن رایحۀ شادِ صبا بود
تا رقصِ فلک بوده وُ دنیا
زن خالقِ زیبایِ سما بود
۲۰۱۳ / ۱۲ / ۱۸
http://rezabishetab.blogfa.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ و۳= کتابِ مقدس سِفرِ پیدایش صفحۀ ۳:«تا زنده ای روی شکمت خواهی خزید و خاک خواهی خورد».
«یَهُوَه» در این آیه، مار را به دو نفرین گرفتار می کند: ا- خزیدن بر خاک. ۲- خوردنِ خاک.
ولی معلوم نیست که آیا مار پیش از آن راه می رفته است، یا زبان و دست و پا داشته است؛ آیا کسی شنیده، خوانده یا دیده است که مار خاک بخورد!؟
و از همه مهمتر این است که؛ یهوه نفرینِ سوم را فراموش می کند و آن لال شدنِِ مار است، چرا که پیش از آن با حَوّا سخن گفته است:«روزی مار نزدِ زن آمده به او گفت: آیا حقیقت دارد که خدا شما را از خوردنِ میوۀ تمامِ درختانِ باغ منع کرده است؟».
۲- در جهان بیش از ۴۰۰۰ گونه مار شناسایی شده است.