پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳-۲۰۱۴-۰۹-۱۱-IranSOS- رضا بی شتاب: در خبرهای خیلی خیلی محرمانه و سرّیِ حرمسرایِ «سیا» آمده است که: چون برادر حسین مبارک اوباما؛ ریش و پشمِ درست و حسابی ندارد؛ برادر ابوبکر بغدادی ۳۳۳ کیلو ریش و پشم، بارِ ۳۳۳ شتر کرده و به نشانیِ حسین اوباما فرستاده و برای منزل و ضعیفۀ ایشان خواهر «میشل اوباما» ۳۳۳ دست مانتو و رو سری و برقع و نقابِ ابریشمی ارسال کرده و روی بسته ها با خطِ سرخِ کوفی نوشته است: «از طرفِ اخوان الشیاطین؛ قاقا لی لی یادتان نرود؛ پی لیز». به گفتۀ مأمورانِ مخفیِ پنتاگون: این محموله قدری مشکوک می زند اما عالی است محشرِ کُبراست
آمدی خنیاگرِ ما ای بهار
رضا بی شتاب
آمدی ای نوبهارِ خوش خبر
سبزه باز آورده ای بر هر گذر
آمدی با هدیه هایت از سفر
کوله بارت رنگِ گُل رسمِ سحر
باز آمد رویِ ماهت در نظر
حَوّایِ من
رضا بی شتاب
گر خلقتِ «آدم» زِ خدا بود
حَوّا زِ خِرَد بود وُ رجا بود
افسانه مخوان سرمۀ خواب ست
افسانه تو دانی که خطا بود
آتشِ رنگین
رضا بی شتاب
برگ ها برگ ها
در آتشِ رنگینِ خویش
آرام آرام می ریزند
مانندِ رؤیاهای ما
در مجمرِ جان
روایتِ دیدارِ «حسن» و «حسین» در ینگه دنیا دویست سالِ بعد
رضا بی شتاب
حافظ:
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند / دولت احمدی و معجزه سبحانی…
گرچه دوریم به یاد تو قدح می گیریم / بُعدِ منزل نبود در سفرِ روحانی
و آغاز چنین بُوَد که مقدر و مقرر است که ظریفانِ وظیفه و مقربانِ بارگاهِ قدسی تمامتِ این غزل را روزی صد بار به هفت خطِ مرسومه بنویسند تا ملکۀ ذهن و شاه بیتِ ضمیرشان باشد و خریطه کشان خاک را بپالایند تا کیمیای کار را فراچنگ آرند و به محکِ تجربه بیازمایند…
Continue reading “روایتِ دیدارِ «حسن» و «حسین» در ینگه دنیا دویست سالِ بعد”
سمِ شب
رضا بی شتاب
گزمه ای
از مَگَسَکِ تفنگ
برزنِ شب را نشانه می گیرد
روزی روزگاری
رضا بی شتاب
به صدرالدین زاهد
حوصله داری گوش کنی؟ ها، چی میگی؟ کوچیکِتَم، تاجِ سَرَمی. باشه اشکال نداره. پَه بیا وَرِ دلِ خودم بشین. بذا بَغَلت کنم وُ سیر ببوسمت. حالا بشین روبروم وُ تُو چشام نیگا کُن. اگه گریه کردم تو مَحَل نذار. تُو رو به جونِ عزیزت مَحَل نذار. راسیاتش تُو سرم صدای یه قطاره که همین طور سوت می زنه وُ بی مقصد میره. انگار کن تابوتِ خودم وُ گرفتم رو شُونَم وُ دارم میرَم. تنهایی پدرِ همه رو در اُورده. همه با خودشون حرف می زنن.
صدا مزن دگر…
رضا بی شتاب
به کودکانِ سوریه؛ گلهای سوریِ پَرپَر وُ آواره
صدا مزن
صدا مزن دگر
تو کودکانِ خفته را
که پوپکان ندیده رنگِ برگِ زندگی
کنار در کنارِ هم
به خوابِ آخرینِ خود رسیده اند