یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۳ -IranSOS- دوشنبه بود، ۲روز مانده به چهارشنبههای اعدام. «سعید» هنوز خبر نداشت. ۵سالی که او در زندان گذراند،
از این چهارشنبهها کم نداشت اما در هیچ کدامشان مامور زندان نیامده بود دنبالش تا بگوید وسایلت را جمع کن، با همبندیها خدافظی کن، میروی انفرادی. «میروی انفرادی» را تا به حال از زبان مسئولان زندان مشهد که از اسفند۸۸، خانهاش شد و سلولهایش؛ اتاقش، نشنیده بود. تا اینکه آن سهشنبه آمد؛ سهشنبه، ۲۶فروردین۹۳. لابد گوشش زنگ زدند هنوز صلات ظهر نشده بود که «سعید بهرامینیا»، مامور زندان را دید که آمده او را ببرد و به او بگوید «میروی انفرادی، قبلش هم به خانوادهات زنگ بزن» ساعت۱۲ بود که زنگ زد به پدرش، گفت: «من را دارند میبرند انفرادی، کاری بکن.» و بعد صدای بسته شدن در آهنی سلول انفرادی بود و گوشه کوچک سلول برای گذراندن دقیقههایی که قدر ۵ سالی که گذشت، طول کشید.
Continue reading “جوان ديگري از پاي چوبه دار برگشت”